- Jun
- 2,169
- 40,622
- مدالها
- 3
رئیس خندهای کرد و درحالیکه به میز تکیه میکرد گفت:
- یعنی میخوای بگی واقعاً ازم نمیترسی؟
من هم نزدیک شدم و دو دستم را روی میز ستون کردم و به او زل زدم و گفتم:
- فکر میکنی زنی که تنها سفر میکنه، به همین راحتی از هر کسی میترسه؟ من خطر کردن و هیجان رو دوست دارم.
کمی متفکر جواب داد:
- حتی اگه بمیری؟
یکی از ابروهایم را بالا دادم و گفتم:
- ولی میتونی با زنده گذاشتن من نفع ببری.
مرد عقب نشست و گفت:
- چقدر؟
بالاخره تلاشم جواب داد و مرد کوتاه آمد من هم عقب رفتم.
- روی مبلغش میشه حرف زد.
مرد به فکر رفت و چیزی نگفت. باید بیشتر برای معامله تحریکش میکردم گفتم:
- اینجا مال خودته یا برای کسی کار میکنی؟
ابروهایش را سوالی بالا داد و چیزی نگفت.
- منظور خاصی ندارم، فقط میخوام بگم اگه اینجا مال خودت باشه با پول من میتونی گسترشش بدی، اگر هم که برای کسی دیگهای کار میکنی... .
کمی از میز فاصله گرفتم.
- باز هم ایرادی نداره، یه پول گنده دور از چشم بالادستیها مزه خوبی میده.
به مرد چشم سبز اشاره کردم و گفتم:
- حتی اگه با این رفیقت هم تقسیم کنی بازهم شیرینه.
دستانش را روی میز گذاشت.
- حرف اضافه نزن! چقدر برای جونت میدی؟
کمی متفکر راه رفتم و بعد به طرفش برگشتم.
- پنجاه خوبه؟
پوزخندی زد و دستانش را در بغل جمع کرد.
- اونیکه الان پشت وانتها دارم بیشتر از این میارزه.
کمی لبهایم را به داخل دهانم کشیدم و بعد گفتم:
- صد چطوره؟
فقط یک «نه» محکم گفت.
دستی به پیشانیام کشیدم و گفتم:
- صد و پنجاه؟
لبخندی که روی لبش بود به پوزخندی کش آمد و ابروهایش را به نشانه «نه» بالا داد. به طرف میز فلزی رفتم دستانم را روی میز ستون کردم و به چهره مرد نگاه کردم.
- آخرین پیشنهادم دویست تومن هست، بیشتر از این نمیتونم، میخوای قبول کن، نمیخوای بگو این یارو منو بکشه راحت شی.
دلم چون سیر و سرکه میجوشید؛ اما ظاهرم را جلوی این مرد آرام نگه داشته بودم. مرد چند لحظه مستقیم به چشمانم نگاه کرد، بعد درحالیکه عقب مینشست، گفت:
- قبوله چطوری میدی؟
از میز جدا شدم.
- یه تماس میگیرم به حسابت واریز میکنن.
دستانش را روی میز گذاشت.
- نه، تحویل حضوری اونهم به دلار.
کمی اخم کردم و گفتم:
- میدونی تبدیل این پول به دلار یعنی چی؟
- یعنی میخوای بگی واقعاً ازم نمیترسی؟
من هم نزدیک شدم و دو دستم را روی میز ستون کردم و به او زل زدم و گفتم:
- فکر میکنی زنی که تنها سفر میکنه، به همین راحتی از هر کسی میترسه؟ من خطر کردن و هیجان رو دوست دارم.
کمی متفکر جواب داد:
- حتی اگه بمیری؟
یکی از ابروهایم را بالا دادم و گفتم:
- ولی میتونی با زنده گذاشتن من نفع ببری.
مرد عقب نشست و گفت:
- چقدر؟
بالاخره تلاشم جواب داد و مرد کوتاه آمد من هم عقب رفتم.
- روی مبلغش میشه حرف زد.
مرد به فکر رفت و چیزی نگفت. باید بیشتر برای معامله تحریکش میکردم گفتم:
- اینجا مال خودته یا برای کسی کار میکنی؟
ابروهایش را سوالی بالا داد و چیزی نگفت.
- منظور خاصی ندارم، فقط میخوام بگم اگه اینجا مال خودت باشه با پول من میتونی گسترشش بدی، اگر هم که برای کسی دیگهای کار میکنی... .
کمی از میز فاصله گرفتم.
- باز هم ایرادی نداره، یه پول گنده دور از چشم بالادستیها مزه خوبی میده.
به مرد چشم سبز اشاره کردم و گفتم:
- حتی اگه با این رفیقت هم تقسیم کنی بازهم شیرینه.
دستانش را روی میز گذاشت.
- حرف اضافه نزن! چقدر برای جونت میدی؟
کمی متفکر راه رفتم و بعد به طرفش برگشتم.
- پنجاه خوبه؟
پوزخندی زد و دستانش را در بغل جمع کرد.
- اونیکه الان پشت وانتها دارم بیشتر از این میارزه.
کمی لبهایم را به داخل دهانم کشیدم و بعد گفتم:
- صد چطوره؟
فقط یک «نه» محکم گفت.
دستی به پیشانیام کشیدم و گفتم:
- صد و پنجاه؟
لبخندی که روی لبش بود به پوزخندی کش آمد و ابروهایش را به نشانه «نه» بالا داد. به طرف میز فلزی رفتم دستانم را روی میز ستون کردم و به چهره مرد نگاه کردم.
- آخرین پیشنهادم دویست تومن هست، بیشتر از این نمیتونم، میخوای قبول کن، نمیخوای بگو این یارو منو بکشه راحت شی.
دلم چون سیر و سرکه میجوشید؛ اما ظاهرم را جلوی این مرد آرام نگه داشته بودم. مرد چند لحظه مستقیم به چشمانم نگاه کرد، بعد درحالیکه عقب مینشست، گفت:
- قبوله چطوری میدی؟
از میز جدا شدم.
- یه تماس میگیرم به حسابت واریز میکنن.
دستانش را روی میز گذاشت.
- نه، تحویل حضوری اونهم به دلار.
کمی اخم کردم و گفتم:
- میدونی تبدیل این پول به دلار یعنی چی؟
آخرین ویرایش توسط مدیر: