- Jun
- 2,169
- 40,622
- مدالها
- 3
با بهت لب باز کردم و گفتم:
- علی... تویی؟
نگاهش به جای دیگری بود.
- مگه نگفتم بودنمون باهم اشتباهه؟ چرا همیشه اصرار رو اشتباهت داری؟ هنوز به جایی نرسیدی که اشتباهت رو اول قبول کنی و بعد درست؟
نوع نشستنم را تغییر دادم تا بیشتر به طرف او تمایل داشته باشم.
- تو چطور اومدی اینجا؟
لحنش خشک بود و هیچ ردی از دوستی نداشت.
- وقتی بهت میگن فراموش کن، یعنی فراموش کن؛ اما تو همیشه لجبازی، یه لجباز حرف گوش نکن هیچوقت به حرف کسی گوش ندادی.
گوش من اصلاً حرفهایش را نمیشنید. بلند شدم با یک دست پتویی را که دور خودم چون چادر پیچیده بودم محکم گرفتم و با دست دیگر پتوی زیر پایم را برداشتم و به طرف علی رفتم.
- علیجان! هوا خیلی سرده، چطور بدون پتو نشستی؟
پتوی در دستم را روی پاهایش انداختم و کنارش نشستم.
- تلاش بیخود نکن، چیزی تغییر نمیکنه، نظر من هم هرگز عوض نمیشه ما هیچ ربطی بهم نداریم.
سرم را روی شانهاش گذاشتم و گفتم:
- چرا نداریم؟ داریم، ما خیلی بهم ربط داریم، ما همدیگه رو دوست داریم.
سردی صدایش قلبم را زخم میزد؛ اما اهمیتی نداشت.
- من ندارم من تو رو دوست ندارم، بهت هم گفتم؛ اما تو گوش نکردی.
چشمانم را با خوشی اینکه کنارم هست، بستم. مهم نبود چه میگوید، مهم این بود که الان کنارم بود.
- علیجان! میدونی چقدر دلتنگت بودم؟
صدایش هیچ نشانی از علیِ عاشق را نداشت.
- اما من یک لحظه هم به تو فکر نمیکردم.
بغض گلویم را گرفت؛ اما پس زدم و گفتم:
- مهم نیست، مهم فقط اینه که الان تو اینجایی، دیگه هیچی مهم نیست.
دوست داشتم دستش را بگیرم؛ اما میترسیدم مانع شود حتی ممکن بود نگذارد همینطور کنارش بنشینم.
- چرا اینقدر دوست داری خودت رو تحقیر کنی، چرا اصرار داری جایی بمونی که متعلق به تو نیست؟
- برای من فقط این مهمه که تو باشی دیگه هیچی مهم نیست.
- بودنی که به اجبار باشه درد داره، آرامش نداره، تو فقط داری من و خودت رو عذاب میدی با اصرار بیخود روی چیزی که ممکن نیست.
- تو که کنارم باشی دیگه از اون وزغ سبز نمیترسم، از هیچی نمیترسم.
- داری روی آب خونه میسازی، پیش من جایی برای تو نیست، من دیگه دوستت ندارم.
- مهم نیست دوستم نداری مهم نیست از من پشیمونی، مهم اینه که الان اینجایی، تو که باشی دیگه هیچی مهم نیست.
- همیشه عادت داری خودت رو گول بزنی، به چیزهایی اصرار کنی که واقعی نیست و به کَس دیگهای غیر خودت اهمیت ندی.
- هرچی میخوای بد و بیراه بگو، من فقط باید خدا رو شکر کنم که الان اینجایی.
نفهمیدم کی خوابم گرفت؛ اما تمام خوابم پر از عطر حضور علی بود.
- علی... تویی؟
نگاهش به جای دیگری بود.
- مگه نگفتم بودنمون باهم اشتباهه؟ چرا همیشه اصرار رو اشتباهت داری؟ هنوز به جایی نرسیدی که اشتباهت رو اول قبول کنی و بعد درست؟
نوع نشستنم را تغییر دادم تا بیشتر به طرف او تمایل داشته باشم.
- تو چطور اومدی اینجا؟
لحنش خشک بود و هیچ ردی از دوستی نداشت.
- وقتی بهت میگن فراموش کن، یعنی فراموش کن؛ اما تو همیشه لجبازی، یه لجباز حرف گوش نکن هیچوقت به حرف کسی گوش ندادی.
گوش من اصلاً حرفهایش را نمیشنید. بلند شدم با یک دست پتویی را که دور خودم چون چادر پیچیده بودم محکم گرفتم و با دست دیگر پتوی زیر پایم را برداشتم و به طرف علی رفتم.
- علیجان! هوا خیلی سرده، چطور بدون پتو نشستی؟
پتوی در دستم را روی پاهایش انداختم و کنارش نشستم.
- تلاش بیخود نکن، چیزی تغییر نمیکنه، نظر من هم هرگز عوض نمیشه ما هیچ ربطی بهم نداریم.
سرم را روی شانهاش گذاشتم و گفتم:
- چرا نداریم؟ داریم، ما خیلی بهم ربط داریم، ما همدیگه رو دوست داریم.
سردی صدایش قلبم را زخم میزد؛ اما اهمیتی نداشت.
- من ندارم من تو رو دوست ندارم، بهت هم گفتم؛ اما تو گوش نکردی.
چشمانم را با خوشی اینکه کنارم هست، بستم. مهم نبود چه میگوید، مهم این بود که الان کنارم بود.
- علیجان! میدونی چقدر دلتنگت بودم؟
صدایش هیچ نشانی از علیِ عاشق را نداشت.
- اما من یک لحظه هم به تو فکر نمیکردم.
بغض گلویم را گرفت؛ اما پس زدم و گفتم:
- مهم نیست، مهم فقط اینه که الان تو اینجایی، دیگه هیچی مهم نیست.
دوست داشتم دستش را بگیرم؛ اما میترسیدم مانع شود حتی ممکن بود نگذارد همینطور کنارش بنشینم.
- چرا اینقدر دوست داری خودت رو تحقیر کنی، چرا اصرار داری جایی بمونی که متعلق به تو نیست؟
- برای من فقط این مهمه که تو باشی دیگه هیچی مهم نیست.
- بودنی که به اجبار باشه درد داره، آرامش نداره، تو فقط داری من و خودت رو عذاب میدی با اصرار بیخود روی چیزی که ممکن نیست.
- تو که کنارم باشی دیگه از اون وزغ سبز نمیترسم، از هیچی نمیترسم.
- داری روی آب خونه میسازی، پیش من جایی برای تو نیست، من دیگه دوستت ندارم.
- مهم نیست دوستم نداری مهم نیست از من پشیمونی، مهم اینه که الان اینجایی، تو که باشی دیگه هیچی مهم نیست.
- همیشه عادت داری خودت رو گول بزنی، به چیزهایی اصرار کنی که واقعی نیست و به کَس دیگهای غیر خودت اهمیت ندی.
- هرچی میخوای بد و بیراه بگو، من فقط باید خدا رو شکر کنم که الان اینجایی.
نفهمیدم کی خوابم گرفت؛ اما تمام خوابم پر از عطر حضور علی بود.
آخرین ویرایش توسط مدیر: