- Jun
- 2,118
- 39,501
- مدالها
- 3
صبح با صدای زنگ گوشی بیدار شدم. پدر بود. با دستپاچگی تماس را قطع و گوشی را سایلنت کردم. با ترس به اطراف ماشین سر چرخاندم. لحظهای بعد از حماقت خودم ضربهای به پیشانیام زدم. چرا خیال میکردم پدر صدای زنگ گوشیام را میشنود؟ دوباره پدر تماس گرفت و من رد کردم. کولهام را برداشته و از ماشین پیاده شدم. از پارکینگ خارج شده و مسیری که از کنار ساختمان میگذشت تا به حیاط جلویی برسد را طی کردم. همین که خواستم از گوشهی ساختمان بپیچم، پدر را بالای ایوان دیدم، سریع عقب کشیده و خود را پشت گوشهی ساختمان پنهان کردم. پدر پشت نردههای ایوان ایستاده و درحال شماره گرفتن بود. خرسند از اینکه گوشی را سایلنت کردهام آن را از جیب بیرون آورده و تماس پدر را رد کردم. پدر کلافه دستی به موهای سرش کشید؛ چند پله را پایین آمد، روی پلهها نشست و دوباره تماس گرفت. چارهای نبود برای دست به سر کردنش باید پاسخ میدادم. با احتیاط و قدمهای بیصدا راه آمده را برگشته و دوباره سوار ماشین شدم. وقتی در را بستم و خیالم بابت حرف زدن راحت شد، تماس پدر را وصل کردم.
- بله!
- کدوم گوری رفتی دختر؟
- خودتون دیشب خواستید برم گم شم، یادتون رفته؟ سیلی زدید بهم، گفتید برم از خونهتون.
- زود این اراجیفو تموم کن برگرد خونه.
- من برنمیگردم فریدونخان!
- غلط میکنی! چه معنی میده یه دختر بیرون از خونه بمونه؟
- اِ... اینجوریه؟! شما که امل و عقبمونده نبودید... مگه نمیگفتید این افکار پوسیده به درد دنیای مدرن نمیخوره؟ من هم دارم متمدن میشم! یه مدت روی افکار مترقی خودتون بمونید، بذارید من هم برای خودم زندگی کنم.
پدر چند لحظه مکث کرد و بعد با لحن آرامی گفت:
- دخترم! عزیزم! من دیشب کنترلم دست خودم نبود، یه اشتباهی کردم... .
- نه! اشتباه نبود، من مزاحم خوشیتون میشم، برید بیسرخر زندگی کنید، با همون بطریهای خوشگلتون... من برگردم هرچی از اونها ببینم خورد میکنم.
- خودم میدونم زیادهروی کردم، تو برگرد، قول میدم اونها رو دیگه نیارم خونه، هرچی گفتم از سر گیجی بوده، نفهمیدم.
- نه جناب ماندگار! میگن مستی و راستی. شما گیج بودید اما حرف راست رو زدید... راست گفتید کل زندگیتون خراب من شده، من هم بیلیاقت... پس یه مدت خوبه دور از هم باشیم؛ هم شما خوش بگذرونید، هم من آروم بشم.
- پس حرف آخرت اینه.
- حرف اول و آخرم همینه، عوض هم نمیشه.
بدون هیچ حرف دیگری پدر تماس را قطع کرد. با قطع تماس از ماشین پیاده شدم و بیصدا مسیر را طی کردم تا بفهمم پدر چه کار میکند. هنوز به گوشهی دیوار ساختمان نرسیده بودم که صدای روشن شدن ماشینش را شنیدم و وقتی به محلی رسیدم که حیاط جلویی را میدیدم، پدر درحال خروج از در حیاط به صورت دنده عقب بود. به محض اینکه در با ریموت بسته شد، من هم از مخفیگاهم خارج شده، با سرعت پلههای ایوان را بالا رفته و خودم را به اتاقم رساندم. با آرامش و ذهن آرام وسایل سفر مختصری را در کیفم گذاشتم و کولهی کاملاً پر شده را روی دوشم انداختم و از خانه خارج شدم.
- بله!
- کدوم گوری رفتی دختر؟
- خودتون دیشب خواستید برم گم شم، یادتون رفته؟ سیلی زدید بهم، گفتید برم از خونهتون.
- زود این اراجیفو تموم کن برگرد خونه.
- من برنمیگردم فریدونخان!
- غلط میکنی! چه معنی میده یه دختر بیرون از خونه بمونه؟
- اِ... اینجوریه؟! شما که امل و عقبمونده نبودید... مگه نمیگفتید این افکار پوسیده به درد دنیای مدرن نمیخوره؟ من هم دارم متمدن میشم! یه مدت روی افکار مترقی خودتون بمونید، بذارید من هم برای خودم زندگی کنم.
پدر چند لحظه مکث کرد و بعد با لحن آرامی گفت:
- دخترم! عزیزم! من دیشب کنترلم دست خودم نبود، یه اشتباهی کردم... .
- نه! اشتباه نبود، من مزاحم خوشیتون میشم، برید بیسرخر زندگی کنید، با همون بطریهای خوشگلتون... من برگردم هرچی از اونها ببینم خورد میکنم.
- خودم میدونم زیادهروی کردم، تو برگرد، قول میدم اونها رو دیگه نیارم خونه، هرچی گفتم از سر گیجی بوده، نفهمیدم.
- نه جناب ماندگار! میگن مستی و راستی. شما گیج بودید اما حرف راست رو زدید... راست گفتید کل زندگیتون خراب من شده، من هم بیلیاقت... پس یه مدت خوبه دور از هم باشیم؛ هم شما خوش بگذرونید، هم من آروم بشم.
- پس حرف آخرت اینه.
- حرف اول و آخرم همینه، عوض هم نمیشه.
بدون هیچ حرف دیگری پدر تماس را قطع کرد. با قطع تماس از ماشین پیاده شدم و بیصدا مسیر را طی کردم تا بفهمم پدر چه کار میکند. هنوز به گوشهی دیوار ساختمان نرسیده بودم که صدای روشن شدن ماشینش را شنیدم و وقتی به محلی رسیدم که حیاط جلویی را میدیدم، پدر درحال خروج از در حیاط به صورت دنده عقب بود. به محض اینکه در با ریموت بسته شد، من هم از مخفیگاهم خارج شده، با سرعت پلههای ایوان را بالا رفته و خودم را به اتاقم رساندم. با آرامش و ذهن آرام وسایل سفر مختصری را در کیفم گذاشتم و کولهی کاملاً پر شده را روی دوشم انداختم و از خانه خارج شدم.
آخرین ویرایش توسط مدیر: