- Jun
- 2,114
- 39,401
- مدالها
- 3
علی آرام گفت:
- کسی نیست... .
- نه علیآقا، زود و با جزئیات بگو اون شب چیکار کردی؟
- یه لحظه صبر کن عزیزم...!
- نه! فقط بگو این سارای ورپریده کیه؟
- خب بذار توضیح بدم.
- چه توضیحی؟ همهی توضیحا رو این خشن داد، دیگه حرفی نمونده، بد از چشمم افتادی علیآقا!
- یه لحظه اجازه بده... .
- اجازه؟ نه آقای محترم! سارا توکلی؟ حالا دیگه سارا توکلی؟ چشای این سارا توکلی رو درمیارم.
- بذار من... .
- دست به من نزن! دست نزن! دیگه حق نداری جلو بیایی.
علی که حتی نزدیک من نشده بود، چشمانش از این فیلم بازی کردن من گرد شد؛ اما من حواسم به پاهای زیر در بود که قصد رفتن نداشتند.
- دیگه حق نداری بهم نزدیک بشی، التماس هم کنی فایده نداره، همهچی تموم شد، همهچی... هیچی هم درست نمیشه... برو با همون سارا توکلی خوش باش.
پاهای لطیف که گویا دیگر خیالش بابت دعوای ما راحت شده بود، از پشت در کنار رفت. به طرف علی قرمز شده از خندهی نکرده برگشتم و گفتم:
- حالا میتونی بخندی ولی آروم شاید نزدیک باشه.
علی خندهاش را رها کرد و روی یکی از صندلیهایی که کنار هم چیده بودیم نشست. من هم خندهکنان کنارش نشستم.
- دختر، عجب فیلمی بازی کردی!... به من دست نزن!... با جزئیات بگو!... جزئیات چی رو بگم آخه؟
- ما اینیم دیگه... علی با اینکه بلد نبودی و خشک رفتار کردی، ولی توقع همین رو هم ازت نداشتم، خوب همراهی کردی.
علی هنوز میخندید و نگاهم میکرد.
- تو واقعاً اینا رو هم فریب دادی؟ چرا اسمت رو سارا توکلی گفتی دیگه؟
شانهای بالا انداختم.
- نمیدونم، همینجوری، خودمم نفهمیدم چرا گفتم سارا توکلی، به قول خودت خدا خواست.
علی دیگر آرام شده بود؛ اما لبخندش روی لبش بود.
- حداقل خیالم راحت شد توی اون ماجرا فقط من ازت گول نخوردم.
اخم کردم.
- عه... علیجان! من که ازت عذرخواهی کردم.
- الان میگم کار خوبی کردی اسمتو بهشون نگفتی، اگه اسمت به گوش لطیف میرسید نمیذاشت ولت کنن... گرچه فایدهای هم نداشت، خودت باز پاشدی اومدی.
- اونو ول کن! بیا به لطیف فکر کن که الان خیال میکنه بین ما رو بهم زده، خوشحاله!
دستش را از پشت گردنم رد کرد و مرا به خودش نزدیک ساخت.
- بذار با خیالات خامش خوشحال باشه، مگه مهمه اون چه فکری میکنه؟
- کسی نیست... .
- نه علیآقا، زود و با جزئیات بگو اون شب چیکار کردی؟
- یه لحظه صبر کن عزیزم...!
- نه! فقط بگو این سارای ورپریده کیه؟
- خب بذار توضیح بدم.
- چه توضیحی؟ همهی توضیحا رو این خشن داد، دیگه حرفی نمونده، بد از چشمم افتادی علیآقا!
- یه لحظه اجازه بده... .
- اجازه؟ نه آقای محترم! سارا توکلی؟ حالا دیگه سارا توکلی؟ چشای این سارا توکلی رو درمیارم.
- بذار من... .
- دست به من نزن! دست نزن! دیگه حق نداری جلو بیایی.
علی که حتی نزدیک من نشده بود، چشمانش از این فیلم بازی کردن من گرد شد؛ اما من حواسم به پاهای زیر در بود که قصد رفتن نداشتند.
- دیگه حق نداری بهم نزدیک بشی، التماس هم کنی فایده نداره، همهچی تموم شد، همهچی... هیچی هم درست نمیشه... برو با همون سارا توکلی خوش باش.
پاهای لطیف که گویا دیگر خیالش بابت دعوای ما راحت شده بود، از پشت در کنار رفت. به طرف علی قرمز شده از خندهی نکرده برگشتم و گفتم:
- حالا میتونی بخندی ولی آروم شاید نزدیک باشه.
علی خندهاش را رها کرد و روی یکی از صندلیهایی که کنار هم چیده بودیم نشست. من هم خندهکنان کنارش نشستم.
- دختر، عجب فیلمی بازی کردی!... به من دست نزن!... با جزئیات بگو!... جزئیات چی رو بگم آخه؟
- ما اینیم دیگه... علی با اینکه بلد نبودی و خشک رفتار کردی، ولی توقع همین رو هم ازت نداشتم، خوب همراهی کردی.
علی هنوز میخندید و نگاهم میکرد.
- تو واقعاً اینا رو هم فریب دادی؟ چرا اسمت رو سارا توکلی گفتی دیگه؟
شانهای بالا انداختم.
- نمیدونم، همینجوری، خودمم نفهمیدم چرا گفتم سارا توکلی، به قول خودت خدا خواست.
علی دیگر آرام شده بود؛ اما لبخندش روی لبش بود.
- حداقل خیالم راحت شد توی اون ماجرا فقط من ازت گول نخوردم.
اخم کردم.
- عه... علیجان! من که ازت عذرخواهی کردم.
- الان میگم کار خوبی کردی اسمتو بهشون نگفتی، اگه اسمت به گوش لطیف میرسید نمیذاشت ولت کنن... گرچه فایدهای هم نداشت، خودت باز پاشدی اومدی.
- اونو ول کن! بیا به لطیف فکر کن که الان خیال میکنه بین ما رو بهم زده، خوشحاله!
دستش را از پشت گردنم رد کرد و مرا به خودش نزدیک ساخت.
- بذار با خیالات خامش خوشحال باشه، مگه مهمه اون چه فکری میکنه؟
آخرین ویرایش توسط مدیر: