- Jan
- 1,505
- 6,066
- مدالها
- 3
تقریباً یک ماه به همین منوال گذشت. بیشتر وقتها به شرکت میرفتم و قرارداد میبستم. تا الان سه باری به دیدن دانیال رفتم، با خدمتکاری هم که یاسین گفت آشنا شدم. در این مدت چیز مهمی که دستگیرم شد این بود که شاهین یک اتاق خصوصی تو طبقهی سوم داره که تمام مدارک خلافکاریش داخل اون اتاق نگهداری میشد. یه باری هم من رو با خودش به اون اتاق برد، گاوصندوق بزرگی داشت ولی باید رمزش رو بفهمم و کارت ورود به اون اتاق، چون با کارت مخصوص شاهین باز میشد!
با یاسین هماهنگ کردم که همهی دوربینها رو خاموش کنه تا امشب به اون اتاق برم. به الناز هم گفتم به بهونهی شستن لباس شاهین به اتاق شخصیش بره و کارت رو برام بیاره.
ساعت دو و سی دقیقهی بامداد بود که صدای گوشیم اومد، یاسین بود.
- وقتشه بپر پایین ما اونجاییم.
لباسهای مشکی پوشیدم، نقاب زدم و از پنجرهی اتاقم پایین پریدم، یاسین و الناز رو به روم بودن. نگاهی به بالا انداخت و گفت:
- همهی دوربینها و آژیرهای خطر طبقهی سوم از کار افتاده مشکلی نیست.
الناز هم کارت رو به سمتم گرفت و گفت:
- کارت رو هم آوردم.
کارت رو گرفتم و رو به هر دوشون گفتم:
- خیله خب باشه، یاسین این کارت رو از بالا میندازم برات تا مثل اون یکی برام درست کنی ولی سعی کن سریع عمل کنی چون ممکنه الناز گیر بیافته.
مطمئن گفت:
- باشه خیالت راحت، ولی مواظب خودت باش.
سر تکون دادم و گفتم:
- باشه حتماً نگران من نباش.
از در پشتی وارد شدم و مستقیم به بالا رفتم همهی محافظهای طبقهی سوم به لطف یکی از خدمهها که باهامون بود و داروی بیهوشی تو غذاشون ریخته بیهوش بودن. دستکشهای مشکیم رو پوشیدم تا نتونن اثر انگشتم رو شناسایی کنن، در رو باز کردم و گذاشتم باز بمونه و کارت رو از پنجره توی بغل یاسین که منتظر من ایستاده بود پرت کردم.
با یاسین هماهنگ کردم که همهی دوربینها رو خاموش کنه تا امشب به اون اتاق برم. به الناز هم گفتم به بهونهی شستن لباس شاهین به اتاق شخصیش بره و کارت رو برام بیاره.
ساعت دو و سی دقیقهی بامداد بود که صدای گوشیم اومد، یاسین بود.
- وقتشه بپر پایین ما اونجاییم.
لباسهای مشکی پوشیدم، نقاب زدم و از پنجرهی اتاقم پایین پریدم، یاسین و الناز رو به روم بودن. نگاهی به بالا انداخت و گفت:
- همهی دوربینها و آژیرهای خطر طبقهی سوم از کار افتاده مشکلی نیست.
الناز هم کارت رو به سمتم گرفت و گفت:
- کارت رو هم آوردم.
کارت رو گرفتم و رو به هر دوشون گفتم:
- خیله خب باشه، یاسین این کارت رو از بالا میندازم برات تا مثل اون یکی برام درست کنی ولی سعی کن سریع عمل کنی چون ممکنه الناز گیر بیافته.
مطمئن گفت:
- باشه خیالت راحت، ولی مواظب خودت باش.
سر تکون دادم و گفتم:
- باشه حتماً نگران من نباش.
از در پشتی وارد شدم و مستقیم به بالا رفتم همهی محافظهای طبقهی سوم به لطف یکی از خدمهها که باهامون بود و داروی بیهوشی تو غذاشون ریخته بیهوش بودن. دستکشهای مشکیم رو پوشیدم تا نتونن اثر انگشتم رو شناسایی کنن، در رو باز کردم و گذاشتم باز بمونه و کارت رو از پنجره توی بغل یاسین که منتظر من ایستاده بود پرت کردم.
آخرین ویرایش توسط مدیر: