- Jan
- 1,505
- 6,066
- مدالها
- 3
با لبخند به سمتم برگشت و گفت:
- میگم دلبری میشه برای مهمونی تو برام لباس انتخاب كنی؟ خيلی وقته به سليقهی تو تيپ نزدم.
سر تکون دادم و گفتم:
- چشم داداشی.
ياسين: قربون چشمهای درياييت.
با اخم گفتم:
- خدانكنه، آها راستی امشب هم كارها رو میسپرم دستت همه چی رو برام رديف كن تا امشب به اون اتاق برم.
سری تكون داد و گفت:
- باشه حله.
وقتی رسيديم مستقيم به اتاقم رفتم چون حوصلهی هيچکی رو نداشتم لباسهام رو عوض كردم و چراغ اتاقم رو خاموش كردم كه فكر كنن خوابم لپتاپ رو روی زانوهام گذاشتم و به تخت تكيه دادم، یک پيام ناخوانده از ثمر داشتم پيام رو باز كردم.
نوشته بود:
- سلام خواهری با اين اطلاعاتی كه تو فرستادی و اينهایی كه من دارم تونستم اين دارو رو زود درست كنم فقط مرحلهی آزمايش مونده، خودت و برای ديدنم آماده كن چند وقت ديگه كنارتم، تا اومدنم یک حوری بهشتی برام كنار بذار بايد مثل دانيال سيكس پک داشته باشهها از الآن بگم لاغر مردنی نمیخوام از طرف من هم شاهين رو ببوس من هم میبوسمت از راه دور، حالا از اون لبخندهای جذابت بزن الهی شاهين فدای اون لبخندت بشه؛ زيادی زر زدم ديگه، دوست دارت ثمر بایبای.
با خوندن پيامش لبخند اومد رو لبهام هم بابت اينكه دارو آماده شده هم برای ديونه بازيهاش.
درجوابش نوشتم:
- سلام آفرين خوشحالم كردی، اينجا هم حوری هست هم سيكس پکدار البته از نوع هركولش میدونی كه من كسی به چشمم نمياد پس بهتره خودت انتخاب كنی، اگه كنارم بودی بهخاطر اين حرفت میكشتمت! اون لبخندم رو هم فقط برای آدمهای خاص میزنم من هم دوست ندارم بایبای.
مشغول ور رفتن با لپتاپ بودم كه گوشی كنارم لرزيد يک پيام اومد بازش كردم
ياسين: وقتشه.
نگاهي به ساعت انداختم سه بامداد بود سريع از جا پريدم باز لباسهای همون شب رو پوشيدم كارت رو تو جيبم گذاشتم و به بالكن رفتم از طناب پايين اومدم و برش داشتم. پشت يكی از درختها قايمش كردم آرومآروم بدون اين كه محافظها من رو ببينن به سمت در پشتی رفتم، باز هم محافظها مثل اون شب بيهوش بودن وارد اتاق شدم در رو بستم برچسب روی رمز گاو صندوق رو برداشتم هفت تا اثر انگشت بود يعنی رمز هفت رقمه، با توجه به مكان اثر انگشتها رمز رو زدم، قفلش باز شد سريع تمام مدارک داخلش رو برداشتم نمیتونستم كه اونها رو با خودم ببرم چون ممكنه لو برم بهخاطر همين به سمت دستگاه چاپ رفتم و از همشون كپی گرفتم اصليها رو با خودم بردم و كپیها رو داخل گاوصندوق گذاشتم، فقط ده دقيقه ديگه فرصت داشتم تا محافظها بيدار بشن سريع مدارك رو داخل پوشهی مشكی گذاشتم و از اتاق بيرون رفتم، وقتی عقب گرد كردم با ديدن شخص مقابلم هينی كشيدم، اصلاً انتظار ديدنش رو اونم الآن نداشتم!
- میگم دلبری میشه برای مهمونی تو برام لباس انتخاب كنی؟ خيلی وقته به سليقهی تو تيپ نزدم.
سر تکون دادم و گفتم:
- چشم داداشی.
ياسين: قربون چشمهای درياييت.
با اخم گفتم:
- خدانكنه، آها راستی امشب هم كارها رو میسپرم دستت همه چی رو برام رديف كن تا امشب به اون اتاق برم.
سری تكون داد و گفت:
- باشه حله.
وقتی رسيديم مستقيم به اتاقم رفتم چون حوصلهی هيچکی رو نداشتم لباسهام رو عوض كردم و چراغ اتاقم رو خاموش كردم كه فكر كنن خوابم لپتاپ رو روی زانوهام گذاشتم و به تخت تكيه دادم، یک پيام ناخوانده از ثمر داشتم پيام رو باز كردم.
نوشته بود:
- سلام خواهری با اين اطلاعاتی كه تو فرستادی و اينهایی كه من دارم تونستم اين دارو رو زود درست كنم فقط مرحلهی آزمايش مونده، خودت و برای ديدنم آماده كن چند وقت ديگه كنارتم، تا اومدنم یک حوری بهشتی برام كنار بذار بايد مثل دانيال سيكس پک داشته باشهها از الآن بگم لاغر مردنی نمیخوام از طرف من هم شاهين رو ببوس من هم میبوسمت از راه دور، حالا از اون لبخندهای جذابت بزن الهی شاهين فدای اون لبخندت بشه؛ زيادی زر زدم ديگه، دوست دارت ثمر بایبای.
با خوندن پيامش لبخند اومد رو لبهام هم بابت اينكه دارو آماده شده هم برای ديونه بازيهاش.
درجوابش نوشتم:
- سلام آفرين خوشحالم كردی، اينجا هم حوری هست هم سيكس پکدار البته از نوع هركولش میدونی كه من كسی به چشمم نمياد پس بهتره خودت انتخاب كنی، اگه كنارم بودی بهخاطر اين حرفت میكشتمت! اون لبخندم رو هم فقط برای آدمهای خاص میزنم من هم دوست ندارم بایبای.
مشغول ور رفتن با لپتاپ بودم كه گوشی كنارم لرزيد يک پيام اومد بازش كردم
ياسين: وقتشه.
نگاهي به ساعت انداختم سه بامداد بود سريع از جا پريدم باز لباسهای همون شب رو پوشيدم كارت رو تو جيبم گذاشتم و به بالكن رفتم از طناب پايين اومدم و برش داشتم. پشت يكی از درختها قايمش كردم آرومآروم بدون اين كه محافظها من رو ببينن به سمت در پشتی رفتم، باز هم محافظها مثل اون شب بيهوش بودن وارد اتاق شدم در رو بستم برچسب روی رمز گاو صندوق رو برداشتم هفت تا اثر انگشت بود يعنی رمز هفت رقمه، با توجه به مكان اثر انگشتها رمز رو زدم، قفلش باز شد سريع تمام مدارک داخلش رو برداشتم نمیتونستم كه اونها رو با خودم ببرم چون ممكنه لو برم بهخاطر همين به سمت دستگاه چاپ رفتم و از همشون كپی گرفتم اصليها رو با خودم بردم و كپیها رو داخل گاوصندوق گذاشتم، فقط ده دقيقه ديگه فرصت داشتم تا محافظها بيدار بشن سريع مدارك رو داخل پوشهی مشكی گذاشتم و از اتاق بيرون رفتم، وقتی عقب گرد كردم با ديدن شخص مقابلم هينی كشيدم، اصلاً انتظار ديدنش رو اونم الآن نداشتم!
آخرین ویرایش توسط مدیر: