- Feb
- 351
- 1,444
- مدالها
- 2
ماهان هم اومد و کنارم نشست. خیره به لیوان توی دستش صورتم رو جمع کردم. که خندید و گفت:
- میخوای؟
جدیدا میخندید و ابایی از دیدن خندهاش عین گذشته نداشت. قبلها اگه طنز ترین فرد هم میاومد براش برنامه اجرا میکرد اصلا نمیخندید ولی الان اون هم به ندرت.
- نه، تو هم نخور.
ابرویی بالا انداخت و گفت:
- چرا؟
خیره به محتویات قرمز لیوانش گفتم:
- ضرر داره.
محتویات لیوانش رو یه نفس سر کشید و کمی اخم کرد فکر کنم از تلخی که همه ازش میگن باشه. گفت:
- چشم خانوم دکتر، من با این یِکم مسـ*ـت نمیشم.
میز وسط رو گوشهای گذاشتن. بعید میدونم با این وضع دخترا فردا دختر باشن. محمد بلند شد و حین کشیدن دست غزل کنارش اون رو به وسط برد و رقص نور بالای سرشون به رقصشون جلا میبخشید.
بقیه هم کمکم جفتجفت وسط اومدن.
آرسام و سروش که لب نزدن. منم که خیره به ماهانی بودم که پیک سوم رو بالا میبرد.
زیر چشمی نگاهم کرد و گفت:
- سلامتیت.
آب دهنم رو قورت دادم. به بازوش کوبیدم و گفتم:
- نمیخواد بزنی به سلامتیم نخور. معدهات داغون میشه.
محل نداد و گفت:
- چیزی نمیشه.
خودم رو جا انداختم! اصلاً خودم فردا امکان داره دختر باشم؟
انقدر عادی به جز اون اولی بقیه رو بالا میده که انگار کار هر روز و شبش خوردن این زهرماریِ.
بلند شد بدون هیچ سر گیج رفتن یا حتی تلو تلو خوردنی دستم رو گرفت و حین بلند کردنم گفت:
- برقصیم.
فرصت مخالفت بهم نداد و با حلقه کردن دستش پشت کمرم آروم آروم به وسط نزدیک میشد.
فاصلهمون خیلی کم بود. آروم و ملایم تکون میخورد. حالا قیافهاش بیشتر به اینهایی که خلافکارن و خشنن شبیه شده.
مثل اینکه مود خوشی اون زهرماری براش تموم شد.
فاصله گرفتم و دستم رو بالا نگه داشت و وادارم کرد که بچرخم.
همین حین آهنگ عوض شد و یه آهنگ ملایم واسه زوجین پخش شد.
هیچکس حواسش به دیگری نبود و بیشتر توی حال خودشون بودن.
دستم رو دور گردنش حلقه کرد. با گرفتن کمرم آروم و ملایم تکون میخورد و یه لحظه هم نگاهش رو از چشمهام برنمیداشت.
دستم رو از دور گردنش آزاد کرد و دوباره چرخم داد و اینبار از پشت در آغوشم گرفت.
همونطور خم شد طرفم گردنم و شالم رو توی گردنم رها کرد.
سر کج کردم که پسش بزنم اما مثل اینکه راه رو براش باز کردم. که خم شد طرف گردن و کتف راستم.
نفس عمیقی کشید و داغی بازدمش گردنم رو سوزند. با بوسهای که توی فاصلهی بین گردن و کتفم زد. عقل از سرم پرید و عین برق گرفتهها مات و عین یه متحرک فقط حرکتم میداد.
با تموم شدن آهنگ یکی دیگه پخش شد. که برخلاف بقیه رفتم نشستم. اون هم بعد کمی اومد و کنارم روی مبل حالت لشگونه افتاد.
توی دست راستش یه جام پرِ.
یکم رو سر کشید.
- انقدر نخور ماهان.
برگشت طرفم. چشمهاش کاسهی خونِ از عصبانیتِ یا این کوفتی که داره میخوره؟
دست بردم بطری نیمه رو ازش بگیرم که دستش رو عقب کشید و روی پاش افتادم.
- میخوای؟
جدیدا میخندید و ابایی از دیدن خندهاش عین گذشته نداشت. قبلها اگه طنز ترین فرد هم میاومد براش برنامه اجرا میکرد اصلا نمیخندید ولی الان اون هم به ندرت.
- نه، تو هم نخور.
ابرویی بالا انداخت و گفت:
- چرا؟
خیره به محتویات قرمز لیوانش گفتم:
- ضرر داره.
محتویات لیوانش رو یه نفس سر کشید و کمی اخم کرد فکر کنم از تلخی که همه ازش میگن باشه. گفت:
- چشم خانوم دکتر، من با این یِکم مسـ*ـت نمیشم.
میز وسط رو گوشهای گذاشتن. بعید میدونم با این وضع دخترا فردا دختر باشن. محمد بلند شد و حین کشیدن دست غزل کنارش اون رو به وسط برد و رقص نور بالای سرشون به رقصشون جلا میبخشید.
بقیه هم کمکم جفتجفت وسط اومدن.
آرسام و سروش که لب نزدن. منم که خیره به ماهانی بودم که پیک سوم رو بالا میبرد.
زیر چشمی نگاهم کرد و گفت:
- سلامتیت.
آب دهنم رو قورت دادم. به بازوش کوبیدم و گفتم:
- نمیخواد بزنی به سلامتیم نخور. معدهات داغون میشه.
محل نداد و گفت:
- چیزی نمیشه.
خودم رو جا انداختم! اصلاً خودم فردا امکان داره دختر باشم؟
انقدر عادی به جز اون اولی بقیه رو بالا میده که انگار کار هر روز و شبش خوردن این زهرماریِ.
بلند شد بدون هیچ سر گیج رفتن یا حتی تلو تلو خوردنی دستم رو گرفت و حین بلند کردنم گفت:
- برقصیم.
فرصت مخالفت بهم نداد و با حلقه کردن دستش پشت کمرم آروم آروم به وسط نزدیک میشد.
فاصلهمون خیلی کم بود. آروم و ملایم تکون میخورد. حالا قیافهاش بیشتر به اینهایی که خلافکارن و خشنن شبیه شده.
مثل اینکه مود خوشی اون زهرماری براش تموم شد.
فاصله گرفتم و دستم رو بالا نگه داشت و وادارم کرد که بچرخم.
همین حین آهنگ عوض شد و یه آهنگ ملایم واسه زوجین پخش شد.
هیچکس حواسش به دیگری نبود و بیشتر توی حال خودشون بودن.
دستم رو دور گردنش حلقه کرد. با گرفتن کمرم آروم و ملایم تکون میخورد و یه لحظه هم نگاهش رو از چشمهام برنمیداشت.
دستم رو از دور گردنش آزاد کرد و دوباره چرخم داد و اینبار از پشت در آغوشم گرفت.
همونطور خم شد طرفم گردنم و شالم رو توی گردنم رها کرد.
سر کج کردم که پسش بزنم اما مثل اینکه راه رو براش باز کردم. که خم شد طرف گردن و کتف راستم.
نفس عمیقی کشید و داغی بازدمش گردنم رو سوزند. با بوسهای که توی فاصلهی بین گردن و کتفم زد. عقل از سرم پرید و عین برق گرفتهها مات و عین یه متحرک فقط حرکتم میداد.
با تموم شدن آهنگ یکی دیگه پخش شد. که برخلاف بقیه رفتم نشستم. اون هم بعد کمی اومد و کنارم روی مبل حالت لشگونه افتاد.
توی دست راستش یه جام پرِ.
یکم رو سر کشید.
- انقدر نخور ماهان.
برگشت طرفم. چشمهاش کاسهی خونِ از عصبانیتِ یا این کوفتی که داره میخوره؟
دست بردم بطری نیمه رو ازش بگیرم که دستش رو عقب کشید و روی پاش افتادم.