- Aug
- 93
- 1,455
- مدالها
- 2
سرش را بهسمت پریچهر که اکنون در حال نوازشِ یالهای کژال است میچرخاند، کژالی که بعد از او، پریچهر اولین شخصی است که کنارش آرام است.
- کژال یعنی چی؟
- یه اسم کوردیه، یعنی دارندهی چشمهای سیاه.
در حال نوازش یالهای کژال است که متوجه زخمهای کهنهای بر تن اسب میشود و با نگاهی متعجب بهطرف سیوان برمیگردد.
- این زخمهای زیر یالش برای چیه؟
سیوان طرف دیگر اسب میایستد و دستش را بر زخمهای کهنهی تنش میکشد.
- چند سال پیش برای سرکشی به زمینهای روستا پایینی رفتم. بین دو نفرشون سر تقسیم آب دعوا بود. حل مشکلشون اینقدر طول کشید که وقتی خواستم برگردم هوا تاریک شده بود. اون موقعها مردانخان تازه از پیشمون رفته بود. مجبور بودم خلاف اصرار و دعوت اهالی برگردم. نمیخواستم نازدارخاتون شب رو تنها و دلنگران باشه. تو راه برگشت نمیدونم چیشد که چرخهای ماشین توی گل گیر کرد. تنها بودم، هرکاری کردم زورم نرسید ماشین رو از توی اون گل در بیارم.
به چهرهی منتظر و نگران پریچهر نگاه میکند.
- با خودم گفتم، توی ماشین میشینم و چراغها رو روشن میذارم، بالاخره یه نفر رد میشه، میبینه نور رو و میاد کمک.
اون موقع یه جیپ داشتم، از این بی سقفها.
- نگو که سرما خوردی و تب شدید کردی اون هم تنها و وسط جنگل.
سیوان تک خندی میزند و نفسی عمیق میکشد.
- نه، اون موقع وسط تابستون بود، هوا خوب بود اینقدر خوب که گرگها واسه گشت زنی برن.
پریچهر شوکزده از کژال فاصله میگیرد و هین میکشد.
- داشت خوابم میبرد که صدای دویدن و زوزهی گرگها رو شنیدم. تا به خودم بیام سه تا گرگ دورِ ماشین رو گرفته بودن. آروم قفل فرمون رو برداشتم و رفتم پایین. نمیدونم چیشد که یهو دوتاشون دویدن سمتم و از کنارم رد شدن، تا خواستم دلیل رد شدنشون رو ببینم اون یکی پرید و پنجش رو روی گلوم گذاشت.
پریچهر به دو خط محوی که روی گردن سیوان است و اکنون بیشتر از هر زمانی به چشمش میآید نگاه میکند.
- قفل فرمون رو کوبیدم به تنش، زوزه کشید و لنگان عقب رفت، اما تا خواست باز عقبگرد کنه و واسهی دریدنم قویتر حمله کنه، دیدم یه اسب بزرگ سیاه جلوم وایساده و پا میکوبه زمین. گرگهایی که از کنارم گذشته بودن اینقدر زخمی شده بودن که نای حرکت نداشتن و همین هم گرگی که جلوم بود رو ترسوند و فرار کردن.
- کژال یعنی چی؟
- یه اسم کوردیه، یعنی دارندهی چشمهای سیاه.
در حال نوازش یالهای کژال است که متوجه زخمهای کهنهای بر تن اسب میشود و با نگاهی متعجب بهطرف سیوان برمیگردد.
- این زخمهای زیر یالش برای چیه؟
سیوان طرف دیگر اسب میایستد و دستش را بر زخمهای کهنهی تنش میکشد.
- چند سال پیش برای سرکشی به زمینهای روستا پایینی رفتم. بین دو نفرشون سر تقسیم آب دعوا بود. حل مشکلشون اینقدر طول کشید که وقتی خواستم برگردم هوا تاریک شده بود. اون موقعها مردانخان تازه از پیشمون رفته بود. مجبور بودم خلاف اصرار و دعوت اهالی برگردم. نمیخواستم نازدارخاتون شب رو تنها و دلنگران باشه. تو راه برگشت نمیدونم چیشد که چرخهای ماشین توی گل گیر کرد. تنها بودم، هرکاری کردم زورم نرسید ماشین رو از توی اون گل در بیارم.
به چهرهی منتظر و نگران پریچهر نگاه میکند.
- با خودم گفتم، توی ماشین میشینم و چراغها رو روشن میذارم، بالاخره یه نفر رد میشه، میبینه نور رو و میاد کمک.
اون موقع یه جیپ داشتم، از این بی سقفها.
- نگو که سرما خوردی و تب شدید کردی اون هم تنها و وسط جنگل.
سیوان تک خندی میزند و نفسی عمیق میکشد.
- نه، اون موقع وسط تابستون بود، هوا خوب بود اینقدر خوب که گرگها واسه گشت زنی برن.
پریچهر شوکزده از کژال فاصله میگیرد و هین میکشد.
- داشت خوابم میبرد که صدای دویدن و زوزهی گرگها رو شنیدم. تا به خودم بیام سه تا گرگ دورِ ماشین رو گرفته بودن. آروم قفل فرمون رو برداشتم و رفتم پایین. نمیدونم چیشد که یهو دوتاشون دویدن سمتم و از کنارم رد شدن، تا خواستم دلیل رد شدنشون رو ببینم اون یکی پرید و پنجش رو روی گلوم گذاشت.
پریچهر به دو خط محوی که روی گردن سیوان است و اکنون بیشتر از هر زمانی به چشمش میآید نگاه میکند.
- قفل فرمون رو کوبیدم به تنش، زوزه کشید و لنگان عقب رفت، اما تا خواست باز عقبگرد کنه و واسهی دریدنم قویتر حمله کنه، دیدم یه اسب بزرگ سیاه جلوم وایساده و پا میکوبه زمین. گرگهایی که از کنارم گذشته بودن اینقدر زخمی شده بودن که نای حرکت نداشتن و همین هم گرگی که جلوم بود رو ترسوند و فرار کردن.
آخرین ویرایش: