- Aug
- 93
- 1,455
- مدالها
- 2
با پایان پروندهها، کیفش را برمیدارد و بهسمت پارکینگ میرود و دقایقی بعد جلوی خانه توقف میکند. به محض باز کردن در بوی عودی که مادرش روشن کردهاست به مشامش میرسد و نفسی عمیق میکشد.
- مامان خونهای؟
صدای درون آشپزخانه، خبر از حضور مادرش در آنجا میدهد. بهسمت آشپزخانه میرود و او را مشغولِ رنده کردن پیازها میبیند.
- سلام مامان.
- سلام عزیزم، خسته نباشی!
- سلامت باشی! چی درست میکنی؟
- کتلت؛ دستهات رو بشور که چندتایی برات سرخ کنم، فریاد و بابات فعلاً نمیان.
سرش را بر شانهی مادرش تکیه میدهد.
- دستت درد نکنه نمیخواد، ولی واسم نگهدار. شب که برگشتم، میخورم.
- جایی میری؟
- چیتگر.
- خوش بگذره مامان جان!
بوسهای بر گیسوان ابریشمی مادرش مینشاند و سپس برای تعویض لباسهایش بهسمت اتاق میرود.
شلوار کارگو و تیشرت مشکی رنگش را تن میزند و با برداشتن یکی از سوئیشرتهای فریاد به همراه کلاه لبهدار طوسیش آمادهی رفتن میشود. پس از خداحافظی با مادرش، سوئیچ و کارتش را نیز برمیدارد و از خانه بیرون میزند. به ساعتش نگاهی میاندازد، بهخاطر ترافیک دیرتر از حد معمول رسیده بود.
با پارک کردن ماشین، قدمهایش را سرعت میبخشد و از دور بچهها را که در جای همیشگی نشستهاند را میبیند و با گامهایی بلند، بهطرف آنها میرود.
پریچهر: سلام، ترافیک بود ببخشید!
نغمه: فدای سرت عزیزم، خوش اومدی!
بعد از احوالپرسی با بقیه، کنار آنها جای میگیرد.
نغمه: خب، بگین چی میخواین که حمید و عارف برن بخرن.
لادن: اون یاشار نیست؟
عارف بهطرفی که لادن اشاره میکند نگاهی میاندازد.
عارف: کدوم؟ چیزی معلوم نیست که.
حمید: امان از عاشقی که از ده فرسنگی هم آدم طرفش رو تشخیص میده.
لادن پشت چشمی نازک میکند.
لادن: دیدن گفتم یاشارِ.
عارف: کاپ قهرمانیش رو بیارین.
یاشار که میرسد با همه صمیمانه احوالپرسی میکند و با رسیدن به عارف پسگردنی به او میزند.
یاشار: مریضی مگه؟ چرا اذیتش میکنی؟
عارف: من چیکار به این دخترهی خلوضع دارم؟ ارزونی خودت.
یاشار ابرویی بالا میاندازد و سرش را تکان میدهد.
لادن: بیا اینجا بشین. خوشاومدی!
یاشار: خوش باشی خانم! دیر که نکردم؟
پریچهر: نه زیاد.
یاشار: سلام مجدد پریچهرخانم از این طرفا؟ سیوان کجاست؟
پریچهر: نغمه دائم میگفت تحمل اکیپ بدون من سخته، دیگه برگشتم؛ سیوان هم چند روز دیگه میاد.
- مامان خونهای؟
صدای درون آشپزخانه، خبر از حضور مادرش در آنجا میدهد. بهسمت آشپزخانه میرود و او را مشغولِ رنده کردن پیازها میبیند.
- سلام مامان.
- سلام عزیزم، خسته نباشی!
- سلامت باشی! چی درست میکنی؟
- کتلت؛ دستهات رو بشور که چندتایی برات سرخ کنم، فریاد و بابات فعلاً نمیان.
سرش را بر شانهی مادرش تکیه میدهد.
- دستت درد نکنه نمیخواد، ولی واسم نگهدار. شب که برگشتم، میخورم.
- جایی میری؟
- چیتگر.
- خوش بگذره مامان جان!
بوسهای بر گیسوان ابریشمی مادرش مینشاند و سپس برای تعویض لباسهایش بهسمت اتاق میرود.
شلوار کارگو و تیشرت مشکی رنگش را تن میزند و با برداشتن یکی از سوئیشرتهای فریاد به همراه کلاه لبهدار طوسیش آمادهی رفتن میشود. پس از خداحافظی با مادرش، سوئیچ و کارتش را نیز برمیدارد و از خانه بیرون میزند. به ساعتش نگاهی میاندازد، بهخاطر ترافیک دیرتر از حد معمول رسیده بود.
با پارک کردن ماشین، قدمهایش را سرعت میبخشد و از دور بچهها را که در جای همیشگی نشستهاند را میبیند و با گامهایی بلند، بهطرف آنها میرود.
پریچهر: سلام، ترافیک بود ببخشید!
نغمه: فدای سرت عزیزم، خوش اومدی!
بعد از احوالپرسی با بقیه، کنار آنها جای میگیرد.
نغمه: خب، بگین چی میخواین که حمید و عارف برن بخرن.
لادن: اون یاشار نیست؟
عارف بهطرفی که لادن اشاره میکند نگاهی میاندازد.
عارف: کدوم؟ چیزی معلوم نیست که.
حمید: امان از عاشقی که از ده فرسنگی هم آدم طرفش رو تشخیص میده.
لادن پشت چشمی نازک میکند.
لادن: دیدن گفتم یاشارِ.
عارف: کاپ قهرمانیش رو بیارین.
یاشار که میرسد با همه صمیمانه احوالپرسی میکند و با رسیدن به عارف پسگردنی به او میزند.
یاشار: مریضی مگه؟ چرا اذیتش میکنی؟
عارف: من چیکار به این دخترهی خلوضع دارم؟ ارزونی خودت.
یاشار ابرویی بالا میاندازد و سرش را تکان میدهد.
لادن: بیا اینجا بشین. خوشاومدی!
یاشار: خوش باشی خانم! دیر که نکردم؟
پریچهر: نه زیاد.
یاشار: سلام مجدد پریچهرخانم از این طرفا؟ سیوان کجاست؟
پریچهر: نغمه دائم میگفت تحمل اکیپ بدون من سخته، دیگه برگشتم؛ سیوان هم چند روز دیگه میاد.
آخرین ویرایش: