- Dec
- 7,761
- 46,657
- مدالها
- 7
- نقشههاتون با شکست مواجه شد. از شما بعید بود همچین نقشه درب و داغونی. اصلاً در سطح کلاس کاریتون نبود.
هومی میکشد.
- راست میگی. خیلی افتضاح بود ولی باور کن وقت نقشه کشی ندارم. مغزم به این چیزها قد نمیده.
دوباره میخندم.
- خوبه از راه خوبی وارد شدین. شاید مظلوم نمایی نتیجه بده. میدونین که من آدم مهربون و دلرحمیام.
او هم میخندد. از همان خندههای سالی فقط چند بار.
- خوب دست پیش میگیری. دست بجنبون دختر. من و امیررضا از صبح تا عصر میدویم آخرش هم به جایی نمیرسیم. اون بیچاره که درس و دانشگاهش رو فدای دفتر کرده، دلم نمیاد ترم آخری بیشتر از این از درسش عقب بمونه. نمیتونم یکی دیگه رو هم یه چند وقتی جای تو بیارم چون قطعاً کیفیت کار تو رو نداره.
- اتفاقاً دیشب با امیررضا صحبت میکردم اون هم همین رو گفت. من هم دیشب خیلی فکر کردم. دستم هنوز توان نوشتن نداره ولی پروندهها رو برام بفرستین من میخونمشون و خلاصه و نکتهها رو براتون صدا ضبط میکنم و میفرستم.
سکوت میکند و من هم. سکوتش که طولانی میشود، فکر میکنم تماس قطع شده است.
- دکتر... .
- واقعاً این کار رو میکنی؟ ببین من شوخی میکردم. تماس نگرفتم که... .
- گفتم که بهش فکر کردم. اینطوری سر خودم هم گرم میشه. معلوم نیست چهقدر دیگه تو این وضعیت بمونم. پس بهتره کاری که دوست دارم رو انجام بدم... البته اگه شما... .
- من که از خدامه. هیچکی بهتر از تو از پس این کار بر نمیاد. ولی نمیخوام اذیت بشی. الان بیشتر از هر چیزی سلامتیات مهمه؛ برای همهمون.
- لطف دارین دکتر. گفتم که واقعاً دلم میخواد این کار رو انجام بدم. من که معلوم نیست تا کی خونه نشین باشم. با عمو اردلان هم مشورت کردم. میگه اگه خودم رو خسته نکنم خیلی هم خوبه.
- خوبه. پس بعدازظهر برات دو سه تا پرونده مهم رو میارم. اصلاً لازم نیست خودت رو اذیت کنی. تا هر جایی که میتونی. قول بده خودت رو خسته نکنی. اول خودت، دوم خودت، سوم هم خودت. من اگه از پس تعداد پروندهها برنیام، به چند تا از همکارها ارجاعشون میدم. پروندهها رو فقط به عنوان یه سرگرمی دستت میگیری. قول میدی؟
- چشم دکتر، قول میدم.
هومی میکشد.
- راست میگی. خیلی افتضاح بود ولی باور کن وقت نقشه کشی ندارم. مغزم به این چیزها قد نمیده.
دوباره میخندم.
- خوبه از راه خوبی وارد شدین. شاید مظلوم نمایی نتیجه بده. میدونین که من آدم مهربون و دلرحمیام.
او هم میخندد. از همان خندههای سالی فقط چند بار.
- خوب دست پیش میگیری. دست بجنبون دختر. من و امیررضا از صبح تا عصر میدویم آخرش هم به جایی نمیرسیم. اون بیچاره که درس و دانشگاهش رو فدای دفتر کرده، دلم نمیاد ترم آخری بیشتر از این از درسش عقب بمونه. نمیتونم یکی دیگه رو هم یه چند وقتی جای تو بیارم چون قطعاً کیفیت کار تو رو نداره.
- اتفاقاً دیشب با امیررضا صحبت میکردم اون هم همین رو گفت. من هم دیشب خیلی فکر کردم. دستم هنوز توان نوشتن نداره ولی پروندهها رو برام بفرستین من میخونمشون و خلاصه و نکتهها رو براتون صدا ضبط میکنم و میفرستم.
سکوت میکند و من هم. سکوتش که طولانی میشود، فکر میکنم تماس قطع شده است.
- دکتر... .
- واقعاً این کار رو میکنی؟ ببین من شوخی میکردم. تماس نگرفتم که... .
- گفتم که بهش فکر کردم. اینطوری سر خودم هم گرم میشه. معلوم نیست چهقدر دیگه تو این وضعیت بمونم. پس بهتره کاری که دوست دارم رو انجام بدم... البته اگه شما... .
- من که از خدامه. هیچکی بهتر از تو از پس این کار بر نمیاد. ولی نمیخوام اذیت بشی. الان بیشتر از هر چیزی سلامتیات مهمه؛ برای همهمون.
- لطف دارین دکتر. گفتم که واقعاً دلم میخواد این کار رو انجام بدم. من که معلوم نیست تا کی خونه نشین باشم. با عمو اردلان هم مشورت کردم. میگه اگه خودم رو خسته نکنم خیلی هم خوبه.
- خوبه. پس بعدازظهر برات دو سه تا پرونده مهم رو میارم. اصلاً لازم نیست خودت رو اذیت کنی. تا هر جایی که میتونی. قول بده خودت رو خسته نکنی. اول خودت، دوم خودت، سوم هم خودت. من اگه از پس تعداد پروندهها برنیام، به چند تا از همکارها ارجاعشون میدم. پروندهها رو فقط به عنوان یه سرگرمی دستت میگیری. قول میدی؟
- چشم دکتر، قول میدم.