Tara Motlagh
سطح
6
مدیر تالار نقد
پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
منتقد کتاب انجمن
مخاطب رمان برتر
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده انجمن
عضو تیم تعیین سطح کتاب
- Dec
- 7,478
- 44,069
- مدالها
- 7
- قربون مهربونیات برم. من این همه رو نمیتونم بخورم که.
- چرا، میتونی. میوههای تو بشقابت هم باید بخوری.
به پیشدستی جلویم بر روی میز نگاه میکنم. پر است از میوههای پوست گرفته.
سرمه با حسرت نگاهی به من و اشکان میاندازد و لبهایش را جلو میدهد.
- بچه غول نمیگی من داداش ندارم حسودیام میشه این جوجه استخونی رو اینقدر لوس میکنی؟!
- کی گفته باید حسودی کنی دختر خاله.
بعد از روی عسلی کنار مبل یک پیش دستی دیگر که پر است از میوه و پستههای پوست گرفته، برمیدارد و جلوی روی سرمه میگذارد. چشمان سرمه از خوشی دیدن پیش دستی پر و پیمان برق میزند.
- فدات بشم من پسرخاله. قربون مرامت. هیوا یه ماچ از طرف من بچسبون رو لپش. خاله سر این یکی چه کار کردی که اینقدر مهربونه؟
بعد رو به امین میکند.
- یاد بگیر امین خان. ببین، داداش کوچیکه خودته.
مهربان جون پیشدستی میوههای پوست گرفته شده را روی میز عسلی بین خودش و عمو ارسلان میگذارد و به طرفداری از پسر متین و آرامش، لب به سخن میگشاید.
- بچههام همه مهربونن خاله جان.
- از بس خودت ماه و مهربونی خوشگلم.
بعد بدون وقفه، دست در پیش دستی میبرد و میوهها را با لذت در دهان میگذارد. آنقدر با اشتها میخورد که دهانم آب میافتد. اول سفارش ماچ سرمه را انجام میدهم و بعد چند پسته را در دهان میگذارم. چند پسته را هم بین انگشتانم، جلوی دهان اشکان میگیرم. لبخند که میزنم، دهان باز میکند.
- چه خبره اینجا داداش؟ اینها همیشه همینجورین. هر وقت میبینمشون دارن قربون صدقه هم میرن. مخصوصاً اون گندبک که از هیوا جدا که نمیشه هیچ، آمار خورد و خوراک و قرص و داروهاش رو هم داره.
عمو تنها سری تکان میدهد و لبخندی بر لب میآورد و به تکتک ما با عشق نگاه میکند و جواب امیرسام را عزیز با چشمهایی که از تعریفهای او برق میزنند، میدهد.
- چرا، میتونی. میوههای تو بشقابت هم باید بخوری.
به پیشدستی جلویم بر روی میز نگاه میکنم. پر است از میوههای پوست گرفته.
سرمه با حسرت نگاهی به من و اشکان میاندازد و لبهایش را جلو میدهد.
- بچه غول نمیگی من داداش ندارم حسودیام میشه این جوجه استخونی رو اینقدر لوس میکنی؟!
- کی گفته باید حسودی کنی دختر خاله.
بعد از روی عسلی کنار مبل یک پیش دستی دیگر که پر است از میوه و پستههای پوست گرفته، برمیدارد و جلوی روی سرمه میگذارد. چشمان سرمه از خوشی دیدن پیش دستی پر و پیمان برق میزند.
- فدات بشم من پسرخاله. قربون مرامت. هیوا یه ماچ از طرف من بچسبون رو لپش. خاله سر این یکی چه کار کردی که اینقدر مهربونه؟
بعد رو به امین میکند.
- یاد بگیر امین خان. ببین، داداش کوچیکه خودته.
مهربان جون پیشدستی میوههای پوست گرفته شده را روی میز عسلی بین خودش و عمو ارسلان میگذارد و به طرفداری از پسر متین و آرامش، لب به سخن میگشاید.
- بچههام همه مهربونن خاله جان.
- از بس خودت ماه و مهربونی خوشگلم.
بعد بدون وقفه، دست در پیش دستی میبرد و میوهها را با لذت در دهان میگذارد. آنقدر با اشتها میخورد که دهانم آب میافتد. اول سفارش ماچ سرمه را انجام میدهم و بعد چند پسته را در دهان میگذارم. چند پسته را هم بین انگشتانم، جلوی دهان اشکان میگیرم. لبخند که میزنم، دهان باز میکند.
- چه خبره اینجا داداش؟ اینها همیشه همینجورین. هر وقت میبینمشون دارن قربون صدقه هم میرن. مخصوصاً اون گندبک که از هیوا جدا که نمیشه هیچ، آمار خورد و خوراک و قرص و داروهاش رو هم داره.
عمو تنها سری تکان میدهد و لبخندی بر لب میآورد و به تکتک ما با عشق نگاه میکند و جواب امیرسام را عزیز با چشمهایی که از تعریفهای او برق میزنند، میدهد.