- Dec
- 2,209
- 30,915
- مدالها
- 10
آن روز بعد از ظهر، صفورا زودتر از همیشه از حجره بر میگشت. آقاددهاش که ریغ رحمت را سر کشید و رفت آن دنیا، عموی صفورا حجرهی پارچه فروشیاش را صاحب شد. سر ماه هم یک چیزکی به آنها میداد تا از گرسنگی نمیرند.
اما صفورا آنقدر پاپی شد و ممدحسن را که حالا قد کشیده و پشت لبش کمکمک سبز شده بود، علم گرد و آنقدر دم حجرهی آقاددهی خدابیامورزش جیغ و ویغ کرد که عمویش فرار را بر قرار ترجیح داد و حجره را رها کرد و پی زندگی خودش رفت.
حالا یکی دو سالی میشد که صفورا به کمک ممدحسن حجره را میگرداند.
اما صفورا آنقدر پاپی شد و ممدحسن را که حالا قد کشیده و پشت لبش کمکمک سبز شده بود، علم گرد و آنقدر دم حجرهی آقاددهی خدابیامورزش جیغ و ویغ کرد که عمویش فرار را بر قرار ترجیح داد و حجره را رها کرد و پی زندگی خودش رفت.
حالا یکی دو سالی میشد که صفورا به کمک ممدحسن حجره را میگرداند.