- May
- 358
- 2,051
- مدالها
- 3
دستش را به طرف رامین که روبهرویش بود، دراز کرد و شاد گفت:
- او رامین و آن ققنوس پشت سرش، آتشرُخ است. همیشه گمان میکند بامزه است، اما بیمزهترین فرد جمع است. عنصر جادوی وی آتش است.
رامین دستش را روی سی*ن*هاش نهاد و شوخطبع، خطاب به سه دختر جدید جمع گفت:
- ریوند همیشه بیذوق است. از آشنایی با شما مهربانوان زیبا خوشبختم! سعادت داشتهایم که شما را در پارسه دیدهایم.
پناه ریز خندید و آهسته با چاشنی خجالت گفت:
- برادر فکر میکند شیرین است، درست فکر میکند.
نیلرام با شنیدن تکهکلام خز اینستاگرام، پوفی کشید و واکنشی نشان نداد. دوباره داشت دوگانه عمل میکرد. آرزو به حرف پناه خندید و موافق با وی سرش را تکان داد. ریوند، بیتوجه به رامین و مزهپرانیهایش، به شهبانو اشاره کرد و محترمانه ادامه داد:
- او را میشناسید، خواهر زیبایم شهبانو با آشوزوشت اخمویش نقرهفام، احتمالاً هم میدانید که عنصر جادویش فلز است و مطمئن شوید که به نقرهفام دست نمیزنید.
نقرهفام با حرف ریوند غرغری کرد و بال برهم زد. شهبانو خندید و خطاب به ریوند، حق به جانب دستهایش را در سی*ن*ه گره زد و به ظاهر ناراحت گفت:
- به او توهین نکن. میدانی که بعداً تلافیاش را بر سرت در میآورد ریوند.
ریوند یکهو خندید و سریع سراغ معرفی نفر بعدی رفت؛ انگار قبلاً یکبار زهرچشم نقرهفام را دیدهبود که بیشتر روی آنها مکث نکرد. اینبار آرتان که کنار شهبانو ایستادهبود را معرفی کرد:
- او آرتان است، میتوان گفت فرد خونسرد و منطقی جمع است و آن آنزویش کهربا است. جادوگر عنصر خاک و یکی از کمجنبههای جمع به حساب میآید. سعی کنید زیاد با او شوخی نکنید.
آرتان چشمغرهای به ریوند رفت و سپس با چهرهای کاملاً جدی به سوی خانمها تعظیم کرد و با صدای رسایش گفت:
- حضورتان به پارسه، سرزمین جادو را مجدد تبریک میگویم. امیدوار هستم که مدت زمان اقامتتان در اینجا به شادی بگذرد.
سپس خطاب به آرزو با لحن عجیبی گفت:
- لباس امروزتان بسیار زیباست.
شهبانو با این حرف آرتان قهقهای زد که ریوند ناراضی غرغر کرد:
- تو یک خودشیفته هم هستی، این خصلتت را فراموش کردم بگویم.
همه خندیدند، زیرا میدانستند که لباس امشب آرزو را آرتان برایش انتخاب کردهبود و او پذیرفتهبود. حالا یا چون حال نداشت لباس دیگری انتخاب کند، یا فکرش درگیر بود یا واقعاً خوشش آمدهبود. مهم نیست، بگذریم. ریوند، مهیار را که روبهروی آرتان بود معرفی کرد:
- او مهیار است، مهربان و حامی جمع ماست، البته که همه میدانید توجه بیشتری به شهبانو دارد و آن آشوزوشت زیبای پشتسرش طلانقش نام دارد. عنصر وی آب است که باید تاکنون متوجه شده باشید.
هر سه دختر سرشان را تکان دادند و مهیار به آنها حضورشان را تبریک گفت، همچنین خونسرد خطاب به آن کنایهی ریوند پاسخ داد:
- از توجه بیشترم به شهبانو آگاهید و لازم است که دلیل آن را بگویم؟
- او رامین و آن ققنوس پشت سرش، آتشرُخ است. همیشه گمان میکند بامزه است، اما بیمزهترین فرد جمع است. عنصر جادوی وی آتش است.
رامین دستش را روی سی*ن*هاش نهاد و شوخطبع، خطاب به سه دختر جدید جمع گفت:
- ریوند همیشه بیذوق است. از آشنایی با شما مهربانوان زیبا خوشبختم! سعادت داشتهایم که شما را در پارسه دیدهایم.
پناه ریز خندید و آهسته با چاشنی خجالت گفت:
- برادر فکر میکند شیرین است، درست فکر میکند.
نیلرام با شنیدن تکهکلام خز اینستاگرام، پوفی کشید و واکنشی نشان نداد. دوباره داشت دوگانه عمل میکرد. آرزو به حرف پناه خندید و موافق با وی سرش را تکان داد. ریوند، بیتوجه به رامین و مزهپرانیهایش، به شهبانو اشاره کرد و محترمانه ادامه داد:
- او را میشناسید، خواهر زیبایم شهبانو با آشوزوشت اخمویش نقرهفام، احتمالاً هم میدانید که عنصر جادویش فلز است و مطمئن شوید که به نقرهفام دست نمیزنید.
نقرهفام با حرف ریوند غرغری کرد و بال برهم زد. شهبانو خندید و خطاب به ریوند، حق به جانب دستهایش را در سی*ن*ه گره زد و به ظاهر ناراحت گفت:
- به او توهین نکن. میدانی که بعداً تلافیاش را بر سرت در میآورد ریوند.
ریوند یکهو خندید و سریع سراغ معرفی نفر بعدی رفت؛ انگار قبلاً یکبار زهرچشم نقرهفام را دیدهبود که بیشتر روی آنها مکث نکرد. اینبار آرتان که کنار شهبانو ایستادهبود را معرفی کرد:
- او آرتان است، میتوان گفت فرد خونسرد و منطقی جمع است و آن آنزویش کهربا است. جادوگر عنصر خاک و یکی از کمجنبههای جمع به حساب میآید. سعی کنید زیاد با او شوخی نکنید.
آرتان چشمغرهای به ریوند رفت و سپس با چهرهای کاملاً جدی به سوی خانمها تعظیم کرد و با صدای رسایش گفت:
- حضورتان به پارسه، سرزمین جادو را مجدد تبریک میگویم. امیدوار هستم که مدت زمان اقامتتان در اینجا به شادی بگذرد.
سپس خطاب به آرزو با لحن عجیبی گفت:
- لباس امروزتان بسیار زیباست.
شهبانو با این حرف آرتان قهقهای زد که ریوند ناراضی غرغر کرد:
- تو یک خودشیفته هم هستی، این خصلتت را فراموش کردم بگویم.
همه خندیدند، زیرا میدانستند که لباس امشب آرزو را آرتان برایش انتخاب کردهبود و او پذیرفتهبود. حالا یا چون حال نداشت لباس دیگری انتخاب کند، یا فکرش درگیر بود یا واقعاً خوشش آمدهبود. مهم نیست، بگذریم. ریوند، مهیار را که روبهروی آرتان بود معرفی کرد:
- او مهیار است، مهربان و حامی جمع ماست، البته که همه میدانید توجه بیشتری به شهبانو دارد و آن آشوزوشت زیبای پشتسرش طلانقش نام دارد. عنصر وی آب است که باید تاکنون متوجه شده باشید.
هر سه دختر سرشان را تکان دادند و مهیار به آنها حضورشان را تبریک گفت، همچنین خونسرد خطاب به آن کنایهی ریوند پاسخ داد:
- از توجه بیشترم به شهبانو آگاهید و لازم است که دلیل آن را بگویم؟
آخرین ویرایش توسط مدیر: