شاهدخت
سطح
10
.مدیر ارشد بخش کتاب.
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
تدوینگر انجمن
نویسنده افتخاری انجمن
مدرس تیم روزنامه
عضو تیم تعیین سطح کتاب
- Jun
- 12,749
- 38,033
- مدالها
- 25
سانی با بغض گفت:
- همهاش تقصیر منه. اگه من تو رو داخل استخر پرت نمیکردم الان زخمی نمیشدی.
من: سانی جون! عزیزم اگه من داخل استخر زخمی شده بودم آب استخر خونی شده بود.
سانی: پس چرا زخمی شدی؟
سرم رو پایین انداختم و گفتم:
- نمیدونم.
میدونستم، خوب هم میدونستم. همهی این بلاها زیر سر آدرینا و امثال اون بود. ولی من کاری نمیتونستم انجام بدم.
من: میشه برین بیرون؟ میخوام شلوارم رو عوض کنم.
آرام: برین بیرون.
من: هر سه نفرتون برین بیرون.
آرام: سانی، گلی! بیرون.
سانی و گلی بیرون رفتن که گفتم:
-آرام آبجی برو بیرون.
آرام: کمک نمیخوای مگه؟
من: نه ممنون قربونت برم.
آرام: باشه.
از اتاق که خارج شد به سمت کمد رفتم و درش رو باز کردم که نامهی دیگهای به در کمد چسبیده بود.
«حالا فهمیدی ما واقعی هستیم؟ هرچی زودتر برای کشتن شخص مورد نظرت اقدام کن. اتفاقات اخیر برای ترسوندنت بود. نمیگیم زیر سر ما بوده. نه! زیر سر ما نبوده. ما فقط برای نجات تو همچین کاری رو باهات کردیم.»
نفسم رو بیرون فرستادم و شلوار نخی مشکی گشادم رو به همراه پیراهن کوتاه زرد رنگم رو بیرون آوردم و پوشیدم. به سمت تخت رفتم و روش خوابیدم. ترس عجیبی گریبان گیرم شد. چشمهام رو با درد بستم. زخمم خیلی درد میکرد. حتی از یه زخم معمولی هم بدتر. با فکری مشغول و دردی که پایان نداشت به خواب رفتم.
***
(نوید)
وقتی نیکا داخل استخر افتاد، دست و پاهام برای شنا کردن میسوخت. خیلی منتظرش موندیم اما بالا نیومد. تحملم تموم شد. تیشرتم رو بیرون و آوردم و داخل استخر پریدم که بعد از چند ثانیه بالا رفت و سرفه کرد. لابد هول کرده بود. آخه پسرهی احمق کی برای نجات یه دختر غریبه لباسش رو بیرون میاره؟ بنده خدا خفه نشده زیاده. از استخر خارج شدم و خندهی بیصدایی سر دادم و تیشرتم رو از روی زمین برداشتم. وارد خونه شدم و به حموم اتاق پناه بردم آب استخر سرد بود، امّا بدن من حرارتش بالا بود. خودم رو زیر دوش انداختم. بعد از ربع ساعت از حموم خارج شدم و حولهام رو از داخل کمد بیرون آوردم و بدنم رو خشک کردم. تیشرت زردم رو به همراه شلوار اسلش مشکی رنگم رو بیرون آوردم و پوشیدم. خودم رو روی تخت پرت کردم که با صدای جیغ نیکا به سرعت از اتاق خارج شدم.
- همهاش تقصیر منه. اگه من تو رو داخل استخر پرت نمیکردم الان زخمی نمیشدی.
من: سانی جون! عزیزم اگه من داخل استخر زخمی شده بودم آب استخر خونی شده بود.
سانی: پس چرا زخمی شدی؟
سرم رو پایین انداختم و گفتم:
- نمیدونم.
میدونستم، خوب هم میدونستم. همهی این بلاها زیر سر آدرینا و امثال اون بود. ولی من کاری نمیتونستم انجام بدم.
من: میشه برین بیرون؟ میخوام شلوارم رو عوض کنم.
آرام: برین بیرون.
من: هر سه نفرتون برین بیرون.
آرام: سانی، گلی! بیرون.
سانی و گلی بیرون رفتن که گفتم:
-آرام آبجی برو بیرون.
آرام: کمک نمیخوای مگه؟
من: نه ممنون قربونت برم.
آرام: باشه.
از اتاق که خارج شد به سمت کمد رفتم و درش رو باز کردم که نامهی دیگهای به در کمد چسبیده بود.
«حالا فهمیدی ما واقعی هستیم؟ هرچی زودتر برای کشتن شخص مورد نظرت اقدام کن. اتفاقات اخیر برای ترسوندنت بود. نمیگیم زیر سر ما بوده. نه! زیر سر ما نبوده. ما فقط برای نجات تو همچین کاری رو باهات کردیم.»
نفسم رو بیرون فرستادم و شلوار نخی مشکی گشادم رو به همراه پیراهن کوتاه زرد رنگم رو بیرون آوردم و پوشیدم. به سمت تخت رفتم و روش خوابیدم. ترس عجیبی گریبان گیرم شد. چشمهام رو با درد بستم. زخمم خیلی درد میکرد. حتی از یه زخم معمولی هم بدتر. با فکری مشغول و دردی که پایان نداشت به خواب رفتم.
***
(نوید)
وقتی نیکا داخل استخر افتاد، دست و پاهام برای شنا کردن میسوخت. خیلی منتظرش موندیم اما بالا نیومد. تحملم تموم شد. تیشرتم رو بیرون و آوردم و داخل استخر پریدم که بعد از چند ثانیه بالا رفت و سرفه کرد. لابد هول کرده بود. آخه پسرهی احمق کی برای نجات یه دختر غریبه لباسش رو بیرون میاره؟ بنده خدا خفه نشده زیاده. از استخر خارج شدم و خندهی بیصدایی سر دادم و تیشرتم رو از روی زمین برداشتم. وارد خونه شدم و به حموم اتاق پناه بردم آب استخر سرد بود، امّا بدن من حرارتش بالا بود. خودم رو زیر دوش انداختم. بعد از ربع ساعت از حموم خارج شدم و حولهام رو از داخل کمد بیرون آوردم و بدنم رو خشک کردم. تیشرت زردم رو به همراه شلوار اسلش مشکی رنگم رو بیرون آوردم و پوشیدم. خودم رو روی تخت پرت کردم که با صدای جیغ نیکا به سرعت از اتاق خارج شدم.
آخرین ویرایش توسط مدیر: