- Oct
- 3,427
- 13,187
- مدالها
- 4
***
(شقایق)
مرد:
- خانم شقایق حمیدی! هرچه سریعتر به اتاق رئیس بخش پزشکی مراجعه فرمایید.
سرم رو بالا گرفتم و با تعجب، نیم نگاهی به بلندگو انداختم. نفسم رو فوت کردم و بازوی دختر رو ول کردم.
- تموم شد! حواست باشه آب به زخمت نرسه.
با لبخند، سر تکون داد و از روی تخت بلند شد.
- حتماً!
دستش رو توی آستین لباس فرمش فرو کرد.
پنس رو توی ظرف استیل انداختم.
- اگه میتونی یک یا دو روز مرخصی بگیر. برای کشتن هیولاها زمان هست.
دکمههای لباسش رو بست.
- نمیشه! نیرو کم داریم؛ همه باید ۲۴ ساعته آمادهباش باشیم.
سرم رو تکون دادم و به سمت در خروجی سالن قدم برداشتم.
- هرجور دوست داری!
در رو هول دادم و توی راهرو قدم برداشتم. با رسیدن به راهپلهها، قدم روی اولین پله گذاشتم و بالا رفتم.
با وارد شدنم به راهروی منتهی به دفتر کیمیا، به قدمهام سرعت بخشیدم و پشت در ایستادم. نمیدونستم چیکارم داره و اینکه با آروین دوست هست هم استرس بیشتری بهم میداد! دستم رو بالا بردم و دوبار روی در کوبیدم. بعد از چند ثانیه، اجازهی ورود داد که با پایین کشیدن دستگیره، وارد اتاقش شدم. پشت میز نشسته بود و روی روپوش سفیدش، چند قطرهی قهوهای دیده میشد. با دست، به صندلی جلوی میزش اشاره کرد و با صدای آروم گفت:
- بشین.
حین رد شدن از جلوی آینهی نصب شده روی دیوار، نگاهی نامحسوس به خودم انداختم تا از مرتب بودن وضعیتم مطمئن باشم. روی صندلی نشستم و انگشتهام رو به هم گره زدم.
- با من کاری داشتید؟
کمی نگاهم کرد.
- در مورد شایان بهم بگو! زمانی که آروین با اون استرنجر میجنگید، اون پسر سیاسی هم متوجهی وضعیت دستش شد؟
تعجب کردم و به فکر فرو رفتم.
- نمیدونم! اون لحظه به تنها چیزی که فکر نمیکردم همین بود.
(شقایق)
مرد:
- خانم شقایق حمیدی! هرچه سریعتر به اتاق رئیس بخش پزشکی مراجعه فرمایید.
سرم رو بالا گرفتم و با تعجب، نیم نگاهی به بلندگو انداختم. نفسم رو فوت کردم و بازوی دختر رو ول کردم.
- تموم شد! حواست باشه آب به زخمت نرسه.
با لبخند، سر تکون داد و از روی تخت بلند شد.
- حتماً!
دستش رو توی آستین لباس فرمش فرو کرد.
پنس رو توی ظرف استیل انداختم.
- اگه میتونی یک یا دو روز مرخصی بگیر. برای کشتن هیولاها زمان هست.
دکمههای لباسش رو بست.
- نمیشه! نیرو کم داریم؛ همه باید ۲۴ ساعته آمادهباش باشیم.
سرم رو تکون دادم و به سمت در خروجی سالن قدم برداشتم.
- هرجور دوست داری!
در رو هول دادم و توی راهرو قدم برداشتم. با رسیدن به راهپلهها، قدم روی اولین پله گذاشتم و بالا رفتم.
با وارد شدنم به راهروی منتهی به دفتر کیمیا، به قدمهام سرعت بخشیدم و پشت در ایستادم. نمیدونستم چیکارم داره و اینکه با آروین دوست هست هم استرس بیشتری بهم میداد! دستم رو بالا بردم و دوبار روی در کوبیدم. بعد از چند ثانیه، اجازهی ورود داد که با پایین کشیدن دستگیره، وارد اتاقش شدم. پشت میز نشسته بود و روی روپوش سفیدش، چند قطرهی قهوهای دیده میشد. با دست، به صندلی جلوی میزش اشاره کرد و با صدای آروم گفت:
- بشین.
حین رد شدن از جلوی آینهی نصب شده روی دیوار، نگاهی نامحسوس به خودم انداختم تا از مرتب بودن وضعیتم مطمئن باشم. روی صندلی نشستم و انگشتهام رو به هم گره زدم.
- با من کاری داشتید؟
کمی نگاهم کرد.
- در مورد شایان بهم بگو! زمانی که آروین با اون استرنجر میجنگید، اون پسر سیاسی هم متوجهی وضعیت دستش شد؟
تعجب کردم و به فکر فرو رفتم.
- نمیدونم! اون لحظه به تنها چیزی که فکر نمیکردم همین بود.
آخرین ویرایش توسط مدیر: