Raaz67
سطح
4
منتقد ارشد کتاب
منتقد ارشد کتاب
کاربر ویژه انجمن
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده انجمن
فعال انجمن
عضو تیم تعیین سطح کتاب
- Apr
- 1,369
- 19,100
- مدالها
- 7
و با چشمان مشکی حیرانش، نگران به بردارش زل زد. سهراب از اینکه دوباره حال آقاجانش بهم بخورد، دست برادر چشم و ابرو مشکیاش را گرفت و به آن سوی سالن پذیرایی برد و همه چیز را برای برادرش تعریف کرد. حالا این سیامک بود که سر بر شانهی برادر گریه میکرد. حال هیچکَس، حتّی پریسا که رابطه خوبی هم با سهیلا نداشت، در آن خانه دراندشت خوب نبود. کوروش که کمی حالش جا آمده بود، از جایش بلند شد و به کمک سهراب عصا زنان به اتاقش پناه آورد و از سهراب خواست که تنهایش بگذارند و به او اطمینان داد که حالش خوب است و نگران نباشند، امّا سهراب که نگران آقاجانش بود و از یک مصیبت دیگر میترسید، روی سه پله پشت درب اتاق آقاجانش جا گرفت و از جایش تکان نخورد. کوروش روی تخت سلطنتی طلایی دو نفرهای که هنوز هم با یاد همسرش مهتاج، شبها را روی آن سر میکرد، نشست و قاب عکس دلبر به خاک سپردهی چشم میشیاش را که روی عسلی کنار تخت بود در دست گرفت و شروع کرد با او درد و دل کردن و از حال پسر و عروسش برای او گفتن. او بعد از سالها از مرگ همسرش هنوز هم که هنوز است وقتی با عکس مهتاجش حرف میزند و درد و دل میکند آرام میشود، در حالیکه جملهاش را تکرار میکرد، انگار میخواست، از مهتاج هم کسب اجازه کند.
- دوباره بین چند راه گیر کردم، اومدم تو یه راهی پیش روم بذاری! اومدم یه چیزی به دلم بندازی. دکتر، امیدی به خوب شدن خسرو نداره. من دست به امضای عملی زدم که خوب شدن بچّهم پنجاهپنجاست. اگه خسرو خوب نشه؟ اگه حرف احتمالی دکتر پیش بیاد و مرگ مغزی بشه؟ من جواب بچّهش رو چی بدم؟ من با این بچّه چیکار کنم؟ به اون دختر طفل معصوم که بچّهی اینها رو تو شکمش نگه داشته چی بگم؟ اگه راز اینها رو نگه دارم، تکلیف اون چی میشه؟ اگر رازشون رو هم نگه ندارم، جون بچّهشون چی؟
و سرش را روی قاب دو طلایی مهتاجش گذاشت و شانههایش از این همه مصیبت دوباره لرزید. وقت تنگ بود و هر لحظه ممکن بود که خانوادهی سهیلا سر برسند و مراسم خاکسپاری انجام شود و همه چیز توسط بیمارستان لو برود.
- دوباره بین چند راه گیر کردم، اومدم تو یه راهی پیش روم بذاری! اومدم یه چیزی به دلم بندازی. دکتر، امیدی به خوب شدن خسرو نداره. من دست به امضای عملی زدم که خوب شدن بچّهم پنجاهپنجاست. اگه خسرو خوب نشه؟ اگه حرف احتمالی دکتر پیش بیاد و مرگ مغزی بشه؟ من جواب بچّهش رو چی بدم؟ من با این بچّه چیکار کنم؟ به اون دختر طفل معصوم که بچّهی اینها رو تو شکمش نگه داشته چی بگم؟ اگه راز اینها رو نگه دارم، تکلیف اون چی میشه؟ اگر رازشون رو هم نگه ندارم، جون بچّهشون چی؟
و سرش را روی قاب دو طلایی مهتاجش گذاشت و شانههایش از این همه مصیبت دوباره لرزید. وقت تنگ بود و هر لحظه ممکن بود که خانوادهی سهیلا سر برسند و مراسم خاکسپاری انجام شود و همه چیز توسط بیمارستان لو برود.
آخرین ویرایش توسط مدیر: