- Jun
- 2,118
- 39,506
- مدالها
- 3
روبهروی پدر نشستم و دستم را روی میز گذاشتم. او همینطور که باند را باز میکرد، گفت:
- روی پیشنهادم فکر کردی؟
- کدوم؟
- مگه چندتا بود؟ فقط گفتم بیا شرکت کنار دست خودم.
- ایران هم گفت به حرفهاتون فکر کنم و باهاتون حرف بزنم.
- خب؟
- بابا! من واقعاً بهخاطر انتخاب علی از شما معذرت میخوام، ببخشید به حرفهاتون گوش نکردم، شما بارها گفتید اما من... .
پدر که بخیهها را وارسی میکرد، نگذاشت ادامه دهم.
- ماجرای اون پسر دیگه تموم شد، فراموشش کن!
یکی از پمادها را به دست پدر دادم.
- تموم نمیشه بابا! من تا زمانی که ذهنم درگیرش باشه، نمیتونم به چیزی فکر کنم.
پدر پماد را روی دستم زد.
- من و تو قبلاً رابطهی خوبی باهم داشتیم ولی همین پسر بینمون فاصله انداخت.
- بابا... .
- نمیخوام چیز بیشتری از اون مرتیکه بشنوم، از وقتی پاش رو گذاشت توی زندگی تو، همهچیز تو شد، چشمهات رو روی بقیه بستی و فقط اون رو دیدی، تا قبل از اومدن اون دختری داشتم قوی و مستقل، دور از این تفکرات متحجرانه؛ خوشحال بودم که میتونه جای من بشینه و دم و دستگاهی رو که سالها براش جنگیدم، حفظ کنه، ولی یهدفعه تو اون رو آوردی گفتی عاشق شدم، گفتم اشتباهه، گفتی نه من بهتر میفهمم، نخواستم دلت رو بشکنم، قبول کردم، با اینکه میدونستم پشیمون میشی.
پدر آهی کشید.
- اون اومد، شد همهکَس تو و بین من و تو فاصله انداخت، یادته چهقدر شبها توی همین ایوون من و تو باهم تا دیروقت حرف میزدیم؟ کار و درس هم مانعمون نبود، ولی چی شد؟ حالا یادت میاد کِی اینجوری دونفری حرف زده باشیم؟
به چشمانم نگاه کرد.
- اون پسر از تو احساساتت رو گرفت از من دخترم رو، حتی حالا هم که رفته تو رو پس نمیده، تو هنوز هم بهخاطر فکر اون به حرف من گوش نمیدی.
- بابایی! کار شرکت واقعاً کار من نیست.
- پس کار کیه؟
- نمیدونم، مثلاً رضا، اون بهتر از من از عهدهی کار شرکت برمیاد، تازه حسابدار هم هست مناسبتر از منه.
پدر پماد درون دستش را کناری انداخت.
- اون شرکت مال توئه نه رضا؛ چرا اموال تو رو بدم دست یه نفر دیگه؟
- رضا که غریبه نیست، مطمئنه، اصلاً من وکالت میدم به رضا، بشه وکیل من برای کارهای شرکت.
- چی میگی دختر؟ من حتی حسابداری شرکتم رو نمیدم دست رضا، بعد مدیریتش رو بدم دستش؟
- مگه رضا چِشه؟ پسر به این خوبی، دستپاک، کاردرست.
- نقطهضعفش همین پاکدستیشه دیگه!
- روی پیشنهادم فکر کردی؟
- کدوم؟
- مگه چندتا بود؟ فقط گفتم بیا شرکت کنار دست خودم.
- ایران هم گفت به حرفهاتون فکر کنم و باهاتون حرف بزنم.
- خب؟
- بابا! من واقعاً بهخاطر انتخاب علی از شما معذرت میخوام، ببخشید به حرفهاتون گوش نکردم، شما بارها گفتید اما من... .
پدر که بخیهها را وارسی میکرد، نگذاشت ادامه دهم.
- ماجرای اون پسر دیگه تموم شد، فراموشش کن!
یکی از پمادها را به دست پدر دادم.
- تموم نمیشه بابا! من تا زمانی که ذهنم درگیرش باشه، نمیتونم به چیزی فکر کنم.
پدر پماد را روی دستم زد.
- من و تو قبلاً رابطهی خوبی باهم داشتیم ولی همین پسر بینمون فاصله انداخت.
- بابا... .
- نمیخوام چیز بیشتری از اون مرتیکه بشنوم، از وقتی پاش رو گذاشت توی زندگی تو، همهچیز تو شد، چشمهات رو روی بقیه بستی و فقط اون رو دیدی، تا قبل از اومدن اون دختری داشتم قوی و مستقل، دور از این تفکرات متحجرانه؛ خوشحال بودم که میتونه جای من بشینه و دم و دستگاهی رو که سالها براش جنگیدم، حفظ کنه، ولی یهدفعه تو اون رو آوردی گفتی عاشق شدم، گفتم اشتباهه، گفتی نه من بهتر میفهمم، نخواستم دلت رو بشکنم، قبول کردم، با اینکه میدونستم پشیمون میشی.
پدر آهی کشید.
- اون اومد، شد همهکَس تو و بین من و تو فاصله انداخت، یادته چهقدر شبها توی همین ایوون من و تو باهم تا دیروقت حرف میزدیم؟ کار و درس هم مانعمون نبود، ولی چی شد؟ حالا یادت میاد کِی اینجوری دونفری حرف زده باشیم؟
به چشمانم نگاه کرد.
- اون پسر از تو احساساتت رو گرفت از من دخترم رو، حتی حالا هم که رفته تو رو پس نمیده، تو هنوز هم بهخاطر فکر اون به حرف من گوش نمیدی.
- بابایی! کار شرکت واقعاً کار من نیست.
- پس کار کیه؟
- نمیدونم، مثلاً رضا، اون بهتر از من از عهدهی کار شرکت برمیاد، تازه حسابدار هم هست مناسبتر از منه.
پدر پماد درون دستش را کناری انداخت.
- اون شرکت مال توئه نه رضا؛ چرا اموال تو رو بدم دست یه نفر دیگه؟
- رضا که غریبه نیست، مطمئنه، اصلاً من وکالت میدم به رضا، بشه وکیل من برای کارهای شرکت.
- چی میگی دختر؟ من حتی حسابداری شرکتم رو نمیدم دست رضا، بعد مدیریتش رو بدم دستش؟
- مگه رضا چِشه؟ پسر به این خوبی، دستپاک، کاردرست.
- نقطهضعفش همین پاکدستیشه دیگه!
آخرین ویرایش: