جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.

فایل شده رمان تعبیر وارونه یک دلدادگی اثر zahra_z

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته کتاب توسط zahra_z با نام رمان تعبیر وارونه یک دلدادگی اثر zahra_z ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 2,848 بازدید, 78 پاسخ و 5 بار واکنش داشته است
نام دسته کتاب
نام موضوع رمان تعبیر وارونه یک دلدادگی اثر zahra_z
نویسنده موضوع zahra_z
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط سارا حیدریان
موضوع نویسنده

zahra_z

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
May
115
279
مدال‌ها
2
جورج در حالی که اخم محوی روی پیشونیش بود گفت:
- تو این باشگاه هم مرد هست هم زن! ولی مرد ها بیشتر هستن! نگاه مردا به زن‌ها رو هم که می‌دونی...! من گفتم تو باشگاه تو رو به عنوان دوست دخترم معرفی کنم که کسی بهت نگاه بدی نکنه! متوجهی منظورمو که؟ البته این فقط برای باشگاهه و الکی هم هست فقط برای اینکه از دست نگاه اونا در امان باشی چون اگه من تو رو به عنوان دوست دخترم معرفی کنم چون صاحب اونجا منم کسی جرات نداره به تو نگاه بدی کنه! قبول می‌کنی؟
متفکر سری تکون دادم و گفتم:
- اوم! خب حق با توئه قبول می‌کنم! اما این فقط برای تو باشگاهه دیگه؟
جورج با لبخندی مطمئن گفت:
- آره خیالت راحت!
شونه ای بالا انداختم و گفتم:
- باشه قبوله!
جورج: پس حواست باشه تو باشگاه مثلا من دوست پسرتم!
-اکی!
به باشگاه رسیدیم و رفتیم تو. تا وارد باشگاه شدیم یه پسره که هم سن و سال جورج بود اومد و گفت:
- به به جورج، مهمون داری؟
جورج دست منو گرفت و گفت:
- آره دیوید، معرفی می‌کنم آوا دوست دختر من!
سلام کردم و اون پسره جوابمو داد.
جورج رو به من گفت:
- ایشون دیوید یکی از مربی‌ها هستن، دیوید ایشون هم آوا دوست دختر من هست.
دیوید با نیشخندی گفت:
- رو نکرده بودی جورج!
جورج ابروهاشو بالا انداخت و گفت:
- دیگه‌دیگه!
دیوید رو به من کرد و گفت:
- خوش اومدید بانوی زیبا!
تشکر کردم.
جورج با صورتی که چیزی رو نشون نمی‌داد، گفت:
- خب آوا بریم رختکن رو بهت نشون بدم.
رختکن رو بهم نشون داد و یه کلید بهم داد و گفت:
- لباساتو عوض کن و کوله‌ت رو بذار تو کمدِ شماره دو.
با تردید پرسیدم:
- کمداش امنه؟
جورج سری تکون داد و گفت:
- کمد خودمه امنه!
- باشه.
لباسامو عوض کردم و کوله مو گذاشتم تو کمد و با کلید درش رو قفل کردم و رفتم بیرون پیش جورج. لبخندی بهم زد و راه افتادیم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: PardisHP
موضوع نویسنده

zahra_z

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
May
115
279
مدال‌ها
2
حدود دو ساعت بقولا ورزش کردم و الانم تو رختکنم تا لباسامو عوض کنم و بریم خونه! لباسامو پوشیدم و کوله مو برداشتم و رفتم بیرون.
جورج تا منو دید گفت:
- بریم؟
شونه ای بالا انداختم و گفتم:
- بریم!
داشتیم می‌رفتیم که از باشگاه خارج بشیم که دیوید همون پسره‌ای که اول کار دیدیمش اومد پیشمونو گفت:
- جورج یه درخواست ازت دارم، فقط نه نیار که ناراحت میشم!
جورج با ابروهای بالا رفته گفت:
- چی؟
دیوید شونه‌ای بالا انداخت و گفت:
- فردا شب تو خونه‌م یه مهمونیه و تو و دوست دخترت هم دعوتین! حتما باید بیاین!
جورج نگاهی به من انداخت و منم با حرکت دست و صورت گفتم که مشکلی ندارم.
جورج دستش رو روی شونه دیوید گذاشت و گفت
- باشه پسر می‌یایم!
دیوید: آدرس رو برات پیامک می‌کنم جورج!
جورج: باشه. فعلا.
دیوید: بای.
از باشگاه بیرون رفتیم و نشستیم توی ماشین.
وقتی راه افتادیم جورج گفت:
- آوا تو که مشکلی با مهمونی فردا شب نداری؟
با بی تفاوتی گفتم:
- نه مشکلی نیست، فقط می‌مونه لباس که اونم فردا می‌خرم.
جورج: فردا که داریم می‌ریم گردش بعد از اون می‌ریم پاساژ و لباس می‌خریم چون منم لباس ندارم!
- باشه.
رسیدیم خونه و از جورج خداحافظی کردم و هرکدوم رفتیم خونه خودمون. ساعت شش بود و من ساعت هفت برای آرایشگاه نوبت داشتم. به نفس سلام کردم و بعد از لباس عوض کردن قضیه مهمونی فرداشب رو بهش گفتم.
نفس با خنده شیطونی گفت:
- آفرین برو همونجا مخشو بزن.
و زد زیر خنده. شکلکی براش درآوردم و گفتم:
- کوفت بچه پررو!
نفس: حالا کی وقت آرایشگاه داری؟
_ ساعت هفت!
نفس: تصمیمتو گرفتی که چجوری میخوای رنگ کنی؟
_ آره، رنگ هایلایت بلوند عسلی روشن! چطوره؟
نفس: خیلی عالیه!
- میخوام یه تتو هم رو بدنم بزنم، البته امروز نه، یه دفعه دیگه.
نفس: خیلی خوب میشه، هروقت خواستی بری به منم بگو منم می‌خوام یه تتو بزنم رو بدنم!
- باشه. من دیگه برم آماده شم که می‌خوام برم آرایشگاه!
نفس: منم میام، واسه ابرو و... !
- باشه پس آماده شو.
هردوتامون آماده شدیم و رفتیم پایین.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

zahra_z

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
May
115
279
مدال‌ها
2
سوار ماشین شدیم و به سمت آدرسی که جسیکا داده بود رفتیم! نفس ضبط رو روشن کرد و یه آهنگ پلی شد:
"ببین میشه یه خواهشی ازت بکنم
میشه دیگه نیای میشه
خونه خستس یه چای چند روزه مونده رو کتری
من راضیم به دیدن تو از دور از چند متری
با اینکه بد ازت پرم ببین منو کم توقعم
بیا بشین جر و بحث کنیم داد بزن
تورو بعد بغل کنم
دیوار زدن میون من با تو آدما بد پستن
من هرکیو که ناز کردم
یه روز یه چک زد رفت
همیشه چوب سادگیمو خوردم
همه جونمو نارفیقا بردن
توی خودم اسیرمو افسردم
این نفسا مشقیه من مردم
حیف تو حیف عشق ما
شدی دوست داشتنی ترین اشتباه
با اینکه می‌دونم چقدر عوض شدی
هنوز موندم پشت در چشم به راه
حیف تو حیف عشق ما
شدی دوست داشتنی ترین اشتباه
با اینکه می‌دونم چقدر عوض شدی
هنوز موندم پشت در چشم به راه
میشه نیای میشه ازت خواهش کنم
باید ته مونده خاطره هاتو چالش کنم
این روزا می‌گذره ولی شبا رو چیکارش کنم
میشه نیای میشه ازت خواهش کنم
باید ته مونده خاطره هاتو چالش کنم
این روزا می‌گذره ولی شبا رو چیکارش کنم
شد یه بار چیزی بخوای نه بگم
نه که نبخشم دلخورم یکم
وقتی تنها بودم لای آدما
یه خبر میگرفتی تو دست کم
تورو روی چشمام نگه داشتم
ولی کور چشمات
چقدر بخشیدم از روی اجبار
برو رد نشو از توی فکرام
میشه نیای میشه ازت خواهش کنم
باید ته مونده خاطره هاتو چالش کنم
این روزا می‌گذره ولی شبا رو چیکارش کنم
میشه نیای میشه ازت خواهش کنم باید
ته مونده خاطره هاتو چالش کنم
این روزا می‌گذره ولی شبا رو چیکارش کنم"
((آهنگ دیوار از علی یاسینی))
اهنگ تموم شد و نفس با نگرانی به من زل زد. خداروشکر دیگه یه کاری کرده بودم که از رادین متنفر شده بودم. در اصل یکی از خصوصیاتم این بود که به اسونی میتونستم از یکی متنفر بشم! راست میگن فاصله عشق تا نفرت یه تار مو هست!
برگشتم سمت نفس و چشمکی براش زدم:
- مگه من نگفتم می‌خوام تغییر کنم؟ خب تغییر کردم دیگه، الانم دارم میرم از ظاهر تغییر کنم ولی تغییر باطنی که تغییر کردم!
با خوشحالی گفت:
- یعنی فراموشش کردی؟
با نیش باز گفتم:
- نه، فقط ازش متنفر شدم!
زد زیر خنده و فحش نثارم کرد. آهنگ بعدی که پلی شد منم ناخودآگاه باهاش شروع کردم به خوندن:
"در پی چشمت شهر به شهر خانه به خانه شدم روانه
گل عشقم را چیدی
دانه به دانه چه عاشقانه
آرام آرام آتش به دلم زدی
بنشین که چه خوش آمدی رویای من
این تو این جان من
شوق چشمان من عاشق‌ها می‌کشی زیبای من
در پی چشمِاَت شهر به شهر خانه به خانه شدم روانه
گل عشقم را چیدی
دانه به دانه چه عاشقانه
مثل تو دنیا ندیده
فصل عشق ما رسیده
رو نمایان کردی و یک شهر دستش را بریده
کفرمو دینم تو هستی
هر چه میبینم تو هستی
بیستون ها میکنم
چون که شیرینم تو هستی
در پی چشمت شهر به شهر خانه به خانه شدم روانه
گل عشقم را چیدی
دانه به دانه چه عاشقانه
من تو را راحت نیاوردم به دست ای جان
بعد عمری بر دلت مهرم نشست ای جان
جز تو در قلبم دگر عشقی ندارم
نه غم شود پیدا مگر من میگذارم نه
آرام آرام آتش به دلم زدی
بنشین که چه خوش آمدی رویای من
این تو این جان من شوق چشمان من
عاشق ها می‌کشی زیبای من"
((آهنگ گل عشق از رضا بهرام))
وقتی آهنگ تموم شد دیدم که نفس تمام این مدت که من داشتم می‌خوندم داشته از من فیلم می‌گرفته.
نفس با بهت و شوق گفت:
- دختر تو صدات عالیه!
شونه ای بالا انداختم و گفتم:
- اونقدرام خوب نیست دیگه!
نفس: چرا، صدات مثل صدای سارنه!
- آره یکم بهش شباهت داره!
نفس: یه آهنگ دیگه میخونی فیلم بگیرم؟
- باشه!
یه آهنگ از سارن گذاشتم و نفس شروع به فیلمبرداری کرد و منم رانندگی می‌کردم و می‌خوندم.
"خیلی وقته از تو خستم دیگه
هرکی منو می‌بینه هی پشت سرت بد میگه
کی واست من میشه
مطمئنم که یه روز دلت برام تنگ میشه
دیدی رفتم دیگه
یه روزی گفتم به تو اگه ازت خسته شد دلم
بی سر و صدا بی رو دروایسی بزارم برم
اصلا عشق کیلو چنده یه جای کار میلنگه
تهش میبینی تنها شدی و یکی داره بهت می خنده
یه آدم یه دنده که با خودشم تو جنگه
تا بفهمه دوسش داری در قلبشو می بنده
اصلا عشق کیلو چنده یه جای کار میلنگه
تهش میبینی تنها شدی و یکی داره بهت می خنده
یه آدم یه دنده که با خودشم تو جنگه
تا بفهمه دوسش داری در قلبشو می بنده
هرچی هستم با هرکی نشستم
ناز شصتم که به تو دل نبستم
فکر میکردی تا آخرش هستم
حالا پشیمون شدی و من دیگه رفتم
یه روزی گفتم به تو اگه ازت خسته شد دلم
بی سر و صدا بی رو دروایسی بزارم برم
اصلا عشق کیلو چنده یه جای کار میلنگه
تهش میبینی تنها شدی و یکی داره بهت می خنده
یه آدم یه دنده که با خودشم تو جنگه
تا بفهمه دوسش داری در قلبشو می‌بنده
اصلا عشق کیلو چنده یه جای کار میلنگه
تهش میبینی تنها شدی و یکی داره بهت می خنده
یه آدم یه دنده که با خودشم تو جنگه
تا بفهمه دوسش داری در قلبشو می‌بنده"
((آهنگ یه دنده از سارن))
تو مدتی که میخوندم نگاه به دوربین نکردم و می‌روندم و می‌خوندم.
نفس با ذوق گفت:
- عالی شد آوا! فیلما رو هم با گوشی خودت گرفتم!
- تشکر!
رسیدیم و از ماشین پیاده شدیم. وارد آرایشگاه که شدیم نفس به یه سمت رفت و منم به یه سمت دیگه.
***
دو ساعت بعد
آرایشگر موهامو شست و گفت:
- معرکه شدی! حالا میتونی خودتو تو آینه ببینی.
وقتی خودمو تو آینه دیدم واقعا کیف کردم!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

zahra_z

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
May
115
279
مدال‌ها
2
موهامو هایلایت بلوند عسلی روشن کرده بود که بالاهاش عسلی تیره بود! عالی شده بود! نفس که منو دید کلی فحش بهم داد که چقدر خوشگل شدم! رنگ ابروهام رو هم عسلی تیره کرده بود که به موهام می‌اومد و چشمامو درشت تر نشون می‌داد!
بعد از اینکه پولش رو حساب کردم رفتیم سمت خونه. تو آسانسور بودیم که نفس نگاهی به ساعتش کرد و گفت:
- الان ساعت نه و نیم هست. بیا بریم یکم قدم بزنیم و پیاده بریم مک دونالد بخوریم.
با شیطنت ابرومو انداختم بالا و گفتم:
- دعوت تو!
نفس با خنده گفت:
- ای خسیس، باشه دعوت من؛ فقط اول بریم لباسامونو عوض کنیم.
- باشه.
رفتیم تو خونه و رفتیم سمت اتاقامون تا لباسامونو عوض کنیم. یه تیشرت مشکی که روش با سفید طرح های ریز و کم داشت پوشید با شلوارک لی. یه رژلب هم زدم و گوشی و کیفمو برداشتم و رفتم بیرون! نفس هم اومد بیرون. اونم یه تیشرت سفید با شلوارک لی پوشیده بود!
تا منو دید نیشش باز شد و گفت:
- عینه همه تیپمون!
منم با نیش باز گفتم:
- آره!
از ساختمون زدیم بیرون و قدم زدیم تا رسیدیم به مک دونالد(مک دونالد اسم یه رستوارن زنجیره‌ایه) رفتیم نشستیم یه جای خنک و هرکدوم چیزبرگر و سیب زمینی سرخ کرده با نوشابه سفارش دادیم! هرکدوممون داشتیم با گوشیمون ور می‌رفتیم که گوشی من زنگ خورد! مامان بود! بعد از اینکه با مامان و بابا و آراد حرف زدم تلفن رو قطع کردم که همون موقع غذاهامون رو آوردن و من و نفس عین قحطی زده ها افتادیم به جون غذاها! وقتی غذا خوردیم بلند شدیم و نفس حساب کرد و رفتیم بیرون از مغازه.
قدم زنون داشتیم میرفتیم. بارون هم نم‌نم می‌اومد. تو همین موقع نفس گفت:
- آوا من یه پیشنهاد واست دارم
با تعجب گفتم:
- چی؟
نفس: تو که فالوورات بالا هستن، صدات هم که عالیه؛ چندتا کلیپ از خوندنت بذار تو اینستات بقیه هم کیف کنن، مثلا همین فیلمایی که امروز گرفتم ازت رو بذار تو پیجت!
- روش فکر می‌کنم!
نفس: فکر کردن ندار،؛ باید امشب یکی از اون فیلما رو بذاری.
- باشه.
نفس: فردا لباس چی می‌پوشی؟
یادم افتاد که قراره فردا با جورج و جسیکا بریم بیرون!
- همین لباسایی که الان تنمه خوبه. تو چی؟
نفس: منم همینا که تنمه.
- اوکی.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

zahra_z

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
May
115
279
مدال‌ها
2
رسیدیم خونه و بعد از عوض کردن لباسامون نفس گفت:
- بیا یه‌چیزی درست کنیم!
با تعجب گفتم:
- مثلا چی؟ تازه شام خوردیم که
نفس: نه غذا نه! دسر، کیکی، ذرت مکزیکی و اینا!
شونه ای بالا انداختم و گفتم:
- آها باشه!
ساعت ده و نیم بود و ما هم که حالاحالاها تصمیم به خوابیدن نداشتیم.
نفس:کیک درست کنیم؟
- آره عالیه!
نفس: پس برو خامه و رنگ خوراکی‌ها رو آماده کن تا منم پودر کیک و وسایل دیگه رو آماده کنم! باشه‌ای گفتم و رفتم بسته دوازده تایی رنگ خوراکی‌ها و خامه های قنادی رو اوردم و گذاشتم رو کابینت‌ها. نفس هم داشت بقیه وسایلو آماده می‌کرد.
- کیک‌ رو چه رنگی درست کنیم؟
نفس: تو موادش رنگ خوراکی صورتی بریزیم که صورتی بشه، تزئینش هم سفید و صورتی باشه.
- خوبه!
خلاصه با هزارتا کثیف کاری و شیطونی کیک رو درست کردیم! الان گذاشتیم تو یخچال تا خودشو بگیره. صورتامون پر آرد بود. نوک بینی هامونم خامه‌ای بود. اصلا یه وضعی. تو این گیر و دار نفس اهنگ گذاشته بود و می‌رقصید برای خودش! همینطور که می‌رقصید گفت:
- برای فردا شب چجور لباسی می‌خوای بگیری؟
- لباس بلند، احتمالا پرنسسی!
نفس: خوب میشه! من میگم تو و جورج با هم ست کنید!
پوکر نگاش کردم. ادامه داد:
- اینطور بهتره که، البته فقط رنگ لباساتون مثل هم باشه!
شونه‌ای بالا انداختم و گفتم:
- به من ربطی نداره شاید اون دوست نداشته باشه!
نفس آهنگ رو قطع کرد و گفت:
- حالا من فردا ازش می‌پرسم!
- اوکی.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

zahra_z

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
May
115
279
مدال‌ها
2
***
الان جمعه عصره و ما تازه اومدیم خرید تا برای شب لباس بخریم. کلی تفریح کردیم. کل پاساژو گشته بودیم ولی لباسی که مناسب من باشه پیدا نکردیم!
جسیکا با خستگی گفت:
- آوا اونجا رو ببین اون چطوره؟
به سمتی که جسیکا اشاره کرده بود نگاه کردم و با دیدن لباس گفتم:
- خودشه!
یه لباس بلند خاکستری روشن که حالت پرنسسی داشت و یقه قایقی بود!
نفس و جورج هم از لباس خوششون اومده بود.
نفس با ذوق گفت:
- برو تو اتاق پرو تا لباس رو برات بیارم!
نفس لباس رو آورد و پوشیدمش. تو آینه نگاه کردم واقعا عالی بود!
نفس تقه‌ای به در زد و گفت:
- اگه پوشیدی درو باز کن تا ببینیمت!
درو باز کردم که لبخند رضایتی رو لب همشون نشست! چرخی زدم و با شیطنت گفتم:
- پسند شد؟!
همشون گفتن:
- آره!
لباس رو در آوردم و حساب کردم. بعد از اون هم یه کفش و کیف سرهم خاکستری خریدم!
از مغازه کیف و کفش فروشی که اومدیم بیرون جسیکا گفت:
- جورج توام کت و شلوارت رو خاکستری بگیر که با هم ست بشید!
نفس هم تائید کرد.
جورج: باشه.
جورج هم لباسشو خرید. لباسش کت و شلوار و جلیقه بود که همشون خاکستری روشن بودن با پیرهن سفید برای زیرش و کراوات و کفش مشکی! خیلی تو تنش قشنگ میشد خصوصا اینکه هیکل ورزشکاری داشت. مهمونی ساعت هشت شروع میشد و الان پنج و نیم بود و رفتیم خونه تا این دوتا کله پوک (نفس و جسیکا) منو آماده کنن. البته خودم می‌تونستم خودمو آماده کنم ولی خب این دوتا اصرار داشتن که خودشون منو آماده کنن و منم دیگه باهاشون مخالفتی نکردم. خداروشکر صبحی حموم رفته بودم و نیازی به حموم نبود. یاد صبح افتادم که وقتی جسیکا و جورج من با موهای روشن دیدن چقد تعجب کردن و کلی هم تعریف کردن که خوشگل شدم و بهم میاد و از این حرفا. وارد خونه ما که شدیم ما دخترا به سمت اتاق من رفتیم و نفس رفت سراغ موهام و جسیکا سراغ صورتم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

zahra_z

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
May
115
279
مدال‌ها
2
نفس از اینور موهامو می‌کشید از اونور هم جسیکا هی می‌گفت تکون نخور تا خراب نشه صورتت! خلاصه الان دو ساعت از اون موقع گذشته و کار نفس تموم شده و داره ناخونای دست و پام رو لاک میزد. کارش که تموم شد نگاه به ناخونام کرد که دیدم دیزاین خاکستری زده که خیلی خوشگل بود و در کل عالی بود!
کار صورتم هم که تموم شد جسیکا گفت:
- پاشو لباستو بپوش بعدش خودتو ببین!
بعد رو به نفس کرد و گفت:
- من برم ببینم جورج آمادس یا نه، توام کمکش کن تا لباسشو بپوشه!
و از اتاق رفت بیرون. با کمک نفس لباسمو پوشیدم و بعد از اون به سمت آینه رفتم. خیلی خوشگل شده بودم! صورتم آرایش خاکستری داشت با یه رژلب قرمز که خیلی ناز شده بود!موهام رو هم نفس فر خیلی درشت کرده بود و یکمیش رو جمع کرده بود و یه ریسه نقره‌ای خوشگل ولی کوچیک زده بود بهش! نفس از پشت سرم اومد و سرویس طلای سفیدمو که شامل دستبند و گوشواره و گردنبند بود برام بست! رو کردم بهش و گفتم:
- مرسی نفسی عالی شدم!
نفس هم با لبخند گفت:
- خوشگل بودی خوشگلتر شدی، حالا وایسا چندتا عکس ازت بگیرم!
چندتا عکس گرفت ازم و کیف و گوشیم رو برداشت و گفت:
- بریم بیرون دیگه کم کم باید برید.
رفتم بیرون که جورج رو دیدم. وای خدای من! چقدر جذاب شده بود. کت و شلوار و جلیقه‌ش که خاکستری بود و پیراهن زیرش هم سفید و کراوات و کفش و ساعتش هم مشکی! مدل موهاش هم خامه‌ای بود و یه تار از موهاش رو هم تو صورتش انداخته بود! هردوتامون از دیدن هم تعجب کرده بودیم! جسیکا گفت:
- پاشین‌پاشین ساعت هفت و چهل و پنج دقیقه‌ست تا برسین اونجا دیر میشه ها!
نفس یه شنل بدون کلاه که خاکستری بود اورد داد بهم و گفت:
- بیرون اینو بپوش وقتی رفتی تو درش بیار، سردت میشه.
راست هم میگفت چون هوای پاریس همیشه سرد بود! بالاخره عزم رفتن کردیم و کیفم رو از نفس گرفتم و کفشامو پوشیدم! جسیکا در حالی که خمیازه می‌کشید گفت:
- برید به سلامت!
نفس: آره با خیال راحت برید، من جسیکا رو تا اومدن شما پیش خودم نگه می‌دارم!
باهاشون خداحافظی کردیم و سوار آسانسور شدیم. وقتی سوار آسانسور شدیم جورج یه نگاه گذرا به من کرد و با لحنی عجیب گفت:
- خیلی خوشگل شدی!
- ممنون، توام عالی شدی!
دیگه حرفی نزدیم. سوار فراری خوشرنگش شدیم. فراریش یه رنگ خاصی داشت، یه رنگ بین طوسی و مشکی. خخ ماشین هم با لباسمون ست شده!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: PardisHP
موضوع نویسنده

zahra_z

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
May
115
279
مدال‌ها
2
نشستیم و یه آهنگ گذاشت:

"Thought I found a way
به خیالم که راهی پیدا کردم

Thought I found a way out (Found)
فکر کردم راه خروجی پیدا کردم

But you never go away (Never go away)
اما تو هیچ وقت منو ترک نمیکنی

So I guess I gotta stay now
حدس زدم الان باید بمونم

Oh, I hope some day I’ll make it out of here
امیدوارم روزی بتونم از اینجا برم

Even if it takes all night or a hundred years
حتی اگر شب‌ها و صدها سال طول بکشه

Need a place to hide, but I can’t find one near
دنبال یک مکان میگردم که بتونم پنهان بشم، اما اطرافم هیچی نیست

Wanna feel alive, outside I can’t fight my fear
می‌خوام زنده بمونم، خارج از اینجا نمیتونم با ترس‌هام مقابله کنم

Isn’t it lovely, all alone
تک و تنها عاشقانه نیست؟

Heart made of glass, my mind of stone
قلبم از شیشه است و ذهنم از سنگ ساخته شده

Tear me to pieces, skin to bone
میتونی منو تیکه‌تیکه کنی و پوستمو به استخون برسونی

Hello, welcome home
سلام، به خونه خوش اومدی

Walking out of time
زمان داره از دستم میره

Looking for a better place (Looking for a better place)
دنبال یک جای بهترم

Something’s on my mind
یه‌چیزی توی ذهنم مونده


Always in my head space
همیشه توی سرم جا داشته

Oh, I hope some day I’ll make it out of here
امیدوارم روزی بتونم از اینجا برم

Even if it takes all night or a hundred years
حتی اگر شب‌ها و صدها سال طول بکشه

Need a place to hide, but I can’t find one near
دنبال یک مکان میگردم که بتونم پنهان بشم، اما اطرافم هیچی نیست

Wanna feel alive, outside I can’t fight my fear
می‌خوام زنده بمونم، خارج از اینجا نمیتونم با ترس‌هام مقابله کنم

Isn’t it lovely, all alone
تک و تنها عاشقانه نیست؟

Heart made of glass, my mind of stone
قلبم از شیشه است و ذهنم از سنگ ساخته شده

Tear me to pieces, skin to bone
میتونی منو تیکه‌تیکه کنی و پوستمو به استخون برسونی

Hello, welcome home
سلام، به خونه خوش اومدی
((آهنگ لاولی از بیلی آیلیش))
ماشین نگه داشت و جورج به من گفت:
- رسیدیم.
پیاده شدیم و جورج اومد سمت من و گفت:
- نقش بازی کردن شروع شد، پس دستمو بگیر!
دستشو گرفتم و باهم رفتیم داخل! دیوید رو دیدیم که با سرعت می‌اومد سمت ما! به ما که رسید گفت:
- به‌به! زوج دوست داشتنی!
هردو سلام کردیم که اونم جواب داد.
بعد دست جورج رو گرفت و برد سمت یه میز و گفت: اینم میز اختصاصی شما!
تشکر کردیم و نشستیم اونم رفت.
شنلم رو در آوردم که جورج گفت:
- موی روشن خیلی بهت میاد، خیلی جذاب شدی!
لبخندی بهش زدم و گفتم:
- توام خیلی جذاب شدی جورج!
اونم لبخندی زد.
بعد از چند دقیقه پیشخدمت نوشیدنی آورد و جورج گفت:
- چی می‌خوری؟
نگاهی به نوشیدنی‌ها کردم و در آخر گفتم:
- یه نوشیدنی که الکل نداشته باشه.
دوتا شربت آلبالو برداشت و یکیشو گذاشت جلوی من و یکیش رو جلوی خودش! بعد گفت:
- نوشیدنی الکلی نمی‌خوری؟
- نه هروقت بخورم سردرد می‌گیرم، تو چرا نمی‌خوری؟
جورج: اهلش نیستم خیلی خوشم نمی‌یاد.
- آها.
نوشیدنی‌هامون رو که خوردیم آهنگ پخش شد و زوج‌ها ریختن وسط تا تانگو برقصن!
دیوید اومد پیش ما و گفت:
- پاشید برقصید!
جورج: باشه دیوید برو ما می‌یایم.
بعد از اینکه دیوید رفت جورج دستشو جلوم گرفت و گفت:
- بانو افتخار می‌دید؟
لبخندی زدم و دستمو تو دستش گذاشتم. تا رسیدیم وسط پیست آهنگ تموم شد و یه اهنگ دیگه اومد. چراغ‌ها هم خاموش شد و فقط نور های نورافکن‌ها بودن که فضا رو روشن می‌کردن. رقص تانگوم خوب بود و تو پاریس زیر نظر یکی از بهترین رقاص‌های فرانسوی انواع رقص‌ها رو یاد گرفته بودم.
آهنگ پلی شد و شروع به رقصیدن کردیم:

"I don't know if you were looking at me or not

نمي‌دونم داشتي نگام ميردي يا نه

You probably smile like that all the time

تو احتمالا مثل هميشه داشتي لبخند ميزدي

And I don't mean to bother you but

و نميخوام اذيتت کنم

I couldn't just walk by

نمي‌تونم براحتي ازش بگذرم

And not say hi

و بهت سلام نکنم

And I know your name

و نگم که اسمتو ميدونم

Cause everybody in here knows your name
چون همه اسمتو ميدونن

And you're not looking for anything right now

و الانم که دنبال چيزي نيستي

So I don't wanna come on strong

نمي‌خوام بيام پيشت

Don't get me wrong

اشتباه فرض نکن

Your eyes are so intimidating

چشات ترسناکِ

My heart is pounding but

قلبم تند‌تند ميزنه

It's just a conversation

ولي اين فقط اين يه گپه

No girl I'm not wasted

نه دختر وقت تلف نکردم

You don't know me

منو نمي‌شناسي

I don't know you but I want to

نم‌يشتاسمت ولي مي‌خوام باهات آشناشم
I don't wanna steal your freedom

نمي‌خوام آزاديتو ازت بگيرم

I don't wanna change your mind

نمي‌خوام نظرتو عوض کنم

I don't have to make you love me

نمي‌خوام کاري کنم که دوسم داشته باشي

I just want to take your time

فقط مي‌خوام وقتتو بگيرم (باهم باشيم)

I don't wanna wreck your Friday

نمي‌خوام جمعه‌ات رو خراب کنم

I ain't gonna waste my lines

نمي‌خوامم که از حد بگذرم

I don't have to take your heart

نمي‌خوام قلبتو از آنِ خودم بکنم

I just wanna take your time

فقط مي‌خوام وقتتو بگيرم (باهم باشيم)

And I know it starts with hello

مي‌دونم که با يه سلام شروع ميشه

And the next thing you know you're try to be nice
قدم بعديم که تو ميدوني عینه که سعي کنم خوب باشم

And some guys getting too close

و چندنفر ميخوان نزديکت بشن

Trying to pick you up

سعي کنن برات نوشیدنی بريزن

Trying to get you drunk

سعي کنن دیوانت کنن

And I'm sure one of your friends is about to come over here

و مطمعنم که يکي از دوستات مياد پيشت

Cause she's supposed to save you from random guys

چون فرض ميکنه ميتونه تورو نجات بده از دست اين افراد

That talk too much and wanna stay too long

که خيلي زياد حرف ميزنن و زياد وايسادن

It's the same old song and dance but I think you know it well

اين همون آهنگ قديميس و باهاش برقص ولي فکر ميکنم که به خوبي ميشناسيش

You could've rolled your eyes

چشتو مي‌تونستي ازم برداري

Told me to go to hell

بگي برو به جهنم

Could've walked away

حتي مي‌تونستي راهت رو بکشي بري

But you're still here

ولي هنوز اينجايي

And I'm still here
و منم هنوز اينجام

Come on let's see where it goes
بيا ببين تا کجا ميکشه

I don't wanna steal your freedom

نمي‌خوام آزاديتو ازت بگيرم

I don't wanna change your mind

نمي‌خوام نظرتو عوض کنم

I don't have to make you love me

نمي‌خوام کاري کنم که دوسم داشته باشي

I just wanna take your time

فقط مي‌خوام وقتتو بگيرم (باهم باشيم)

I don't have to meet your mother

نمي‌خوام با مادرت آشنا شم

We don't have to cross that line

نمي‌خوام که تو يه خط کنار هم باشيم

I don't wanna steal your covers

نمي‌خوام که اذيتت کنم

I just wanna take your time

فقط مي‌خوام وقتتو بگيرم (باهم باشيم)

I don't wanna go home with you
نمي‌خوام باهات برم خونه

I just wanna be alone with you

فقط مي‌خوام باهات تنها باشم
I don't wanna steal your freedom

نمي‌خوام آزاديتو ازت بگيرم

I don't wanna change your mind

نمي‌خوام نظرتو عوض کنم

I don't have to make you love me

نمي‌خوام کاري کنم که دوسم داشته باشي

I just wanna take your time

فقط مي‌خوام وقتتو بگيرم (باهم باشيم

I don't wanna blow your phone up

نمي‌خوام شمارتو بگيرم

I just wanna blow your mind

فقط مي‌خوام مختو بزنم

I don't have to take your heart

مجبورم نيستي که قلبتو بدي

I just wanna take your time

فقط مي‌خوام وقتتو بگيرم (باهم باشيم)

No, I ain't gotta call you baby

نه نمي‌خوام بهت زنگم بزنم عزيزم

And I ain't gotta call you mine

نمي‌خوام که تو افکارت صدات کنم

I don't have to take your heart

و نمي‌خوام قلبتو ازت بگيرم

I just wanna take your time

فقط مي‌خوام وقتتو بگيرم"
(سم هانت_اهنگ آی جاست وانا تیک یور تایم)

آهنگ که تموم شد متوجه شدیم همه کنار رفتن و فقط ما وسط هستیم و نورافکن هم نورش روی ما بود!

رقصمون که تموم شد همه دست زدن و ما هم رفتیم و نشستیم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

zahra_z

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
May
115
279
مدال‌ها
2
***
چندماه بعد
الان چندماه از روزی که رفتیم مهمونی می‌گذره.
آراد چند روز بعد از مهمونی اومد فرانسه و گفت که کارشو اورده اینجا تا همیشه اینجا بمونه.
تو این مدت تنها اتفاق خاصی که افتاد این بود که آراد از نفس خواستگاری کرد و نفس هم جواب مثبت داد و ظاهرا عشق نفس همین آراد خره خودمون بوده و خبر مهم تر این که دو هفته دیگه عروسیشونه! قرار شده آراد هم بیاد تو خونه‌ای که الان هستیم و با هم زندگی کنیم!
تو این چندوقت با جسیکا و جورج خیلی صمیمی شدیم و جالب اینجاس که آراد هم با اونا صمیمی شده! الانم هممون جمعیم و همینطور داریم صحبت میکنیم.! جسیکا با یه لحن باحال گفت:
- آوا من یه فکری کردم!
من و نفس با هم گفتیم:
- مگه تو فکرم می‌کنی؟
و بعدش زدیم زیر خنده.
جسیکا با قیافه پوکر گفت:
- میذارید بگم یا نه؟!
- بگو!
جسیکا با همون حالت گفت:
- من گفتم که تو مزاحم این دوتا جغد عاشق (نفس و آراد) نشی و بیای خونه‌ی من و با من زندگی کنی، اینطور منم از تنهایی در میام؛ در ضمن دوتا اتاق خواب داره و اینطور راحت هستی!
آراد: من نمی‌تونم هیچ نظری بدم چون اختیار آوا دست خودشه، ولی آوا اینو بدون که هیچوقت مزاحم نیستی آبجی کوچولو!
نفس: منم با آراد موافقم!
یکم فکر کردم و دیدم که جسیکا بیراه هم نمیگه! اینطور خودمم راحت ترم! نمی‌خواستم مزاحم خلوت نفس و آراد بشم. اومدم چیزی بگم که جورج گفت:
- خونه منم هست!
چهارتایی با قیافه های تعجب کرده برگشتیم طرفش.
اون که قیافه ما رو دید پوکر فیس گفت:
- لعنت به ذهن منحرف، بذارید حرفم رو کامل بگم بعد اینطور نگام کنید!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: SETI_G
موضوع نویسنده

zahra_z

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
May
115
279
مدال‌ها
2
جسیکا: خب بگو!
جورج رو به من گفت:
- من می‌تونم برم با جسیکا زندگی کنم و تو بیای خونه من زندگی کنی!
- ممنونم جورج، ولی من تصیممو گرفتم و میرم پیش جسیکا!
جسیکا که این حرفمو شنید ذوق کرد و شروع کرد به موج مکزیکی رفتن سرِ جاش!
با خنده نگاهش کردیم که گفت:
- چیه؟! خب خوشحال شدم از تنهایی در میام!
جسیکا هم تازگیا با یه پسری به اسمِ ساشا دوست شده بود ولی خب رابطشون هنوز زیاد نبود! قرار بود باهم ازدواج کنن اما سال بعد!
تو همین فکرا بودم که نفس گفت:
- پاشین ببینم، من دو هفته بعد عروسیمه اونوقت هنوز هیچی نخریدم؛ پاشین بریم خرید.
همه از جا بلند شدیم و منم سمت اتاقم رفتم. با خودم گفتم که تو اولین فرصت وسایلمو به خونه جسیکا منتقل می‌کنم.
صدای جسیکا رو میشنیدم که داشت به نفس میگفت:
- نفس؟ زنگ بزنم ساشا هم بیاد؟
نفس: باشه زنگ بزن!
مامان اینا هم هفته دیگه می‌اومدن پاریس ولی بعد از عروسی برمی‌گشتن ایران!
هرچی بهشون اصرار می‌کردیم که اونا هم اینجا زندگی کنن قبول نمی‌کردن!
یه شومیز که راه راه مشکی و سفید بود و یقه قایقی بود و آستین هاشم تا آرنج بود و پایین آستین هاش کش میخورد و جمع میشد پوشیدم با یه شلوار قد نود سفید و کفش پاشنه بلند جلوباز مشکی!
ناخن‌های دست و پام رو لاک مشکی مات زدم!
یه رژلب قرمز مات هم زدم! موهام رو شونه کردم و ریختم دورم! رفتم بیرون که دیدم همه جمع شدن و آماده هستن.
جسیکا با دیدن من سوتی زد و گفت:
- به به آوا خانوم چه کرده!
بخندی بهش زدم و گفتم:
- تو که از من بهتر شدی ناقلا!
خلاصه بعد از کمی نوشابه باز کردن برای همدیگه رفتیم پایین کنارِ در برج که جسیکا گفت:
- عه ساشا رسیده، خب کدوم پاساژ می‌خوایم بریم؟
آراد: پاساژ(......)
جسیکا: خب باشه من با ساشا میرم شما هم بیاین.
نفس: اوکی.
نفس و آراد جلوتر میرفتن و من و جورج پشت سرشون، رسیدیم به ماشین‌ها!
خواستم برم تو ماشین آراد اینا که جورج دستمو کشید و گفت:
- بیا با من بریم، اینا می‌خوان با هم تنها باشن!
- باشه!
به نفس گفتم که میرم تو ماشین جورج و رفت نشستم تو ماشینش.
حرفی نزدیم که جورج گفت:
- توی این چندماه زبان فارسیمو تقریبا کامل کردم و الان بیشتر کلمات رو می‌فهمم.
- واوو عالیه آفرین بهت!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
بالا پایین