- Dec
- 497
- 12,681
- مدالها
- 4
بعد از حرفهای آن روز مهشید، با خود عهد بسته بود که دور امیرعلی و خاطراتش، یک خط بطلان بکشد و به زندگیاش بچسبد؛ اما خبر نداشت که زلزله عظیمی، قرار بود روی کاشانهاش آوار شود. بوی عطر کویداونتوسش زودتر از صدای قدمهایش، نوید حضورش را داد. زیرچشمی او را پایید. با دیدنش در آن پیراهن کتان مشکی، حرص وجودش را لبریز کرد. هیچگاه از رسیدن به تیپ و قیافهاش دست نمیکشید. عضلات سی*ن*هی ستبرش، از پشت تیشرت سفیدش رخنمایی میکرد. جعبه یاسی رنگ بزرگی درون دستش بود که آن را روی میز مطالعه گذاشت و به دیوار پشت سرش تکیه زد.
- می خوای تا کی اینجا بمونی؟
از این لحن طلبکارانهاش، یک آن جنون به او دست داد. مستقیم به چشمان توبیخگر و منتظرش خیره شد.
- به خودم مربوطه! بهتره دیگه واسه منتکشی نیای آقای فلاح!
اخمهایش در عرض چند ثانیه به طور غلیظی درهم رفت. تکیهاش را از دیوار گرفت و نزدیکش شد. یک دستش را در جیب شلوار بهاره کرم رنگش فرو کرد.
- نیومدم منتت رو بکشم. زنمی، یه هفته خونهی بابات موندی بسه. برگرد و اینقدر روی نروم خرسواری نکن.
از جملات تلخ و گزندهاش، آتش گرفت. تازه داشت کمی به این زندگی دلخوش میشد. میخواست با وجودش در زندگی کنار بیاید. چرا نمیتوانست رنگ آرامش را به خود ببیند؟ نیش اشک درون چشمانش غلتید.
- خیلی پستفطرتی حسام! همه فکر میکنن بهخاطر فروش خونه قهر کردم، به گمونشون یه دختر لوس و نازپروردهام که تاب روزهای سخت زندگی رو ندارم.
دست به سی*ن*ه بیقرارش گرفت و بغضش را قورت داد.
- اگه حرف بزنم... اگه حرف بزنم، همه خفه میشن، همه.
غباری از غم و استیصال، بر چهره مرد مقابلش نشست. کنارش روی لبهی تخت جا گرفت و کلافه، سرش را بین دستانش فشرد. به زور جلوی نگاهش را گرفت که به موهای نمدار پرپشتش چشم ندوزد. پشت این ظاهر فریبنده، یک دیو بود و نفسهایش، هوای اتاق را آلوده میکرد.
- تو باید بهم فرصت توضیح بدی.
پوزخند سردی، گوشهی لبش ظاهر گشت. نباید جلوی او از خودش ضعف نشان میداد.
- آره، همون اراجیفی که قبلاً هم بهم گفتی؛ گوشهام پره.
شاکی به طرفش برگشت. نگاه وحشیاش، عمودی و افقی صورتش را بلعید.
- شیوا تعادل روانی نداشت ماهی، قرص میخورد. من اون زمان بهش گفتم وابستهام نشو، سعی کردم از خودم دورش کنم... .
سریع به میان حرفش پرید:
- دروغ نگو! اون دختر بیگناه به خاطر وجود مردهایی مثل تو جونش رو از دست داد. چطور میتونی بدون عذابوجدان زندگی کنی، هان؟ چطور؟
دندان بههم ساباند. هر فرد دیگری این حرفها را به او میزد، لبهایش را میدوخت و حساب ماهبانو، سوای بقیه بود.
- من اونی نیستم که فکر میکنی.
آنقدر گرفته و خسته، این کلمات را ادا کرد که دلش قدری برایش سوخت. ساکت ماند. ذهنش به چهارشنبهی هفتهی پیش پر کشید.
- می خوای تا کی اینجا بمونی؟
از این لحن طلبکارانهاش، یک آن جنون به او دست داد. مستقیم به چشمان توبیخگر و منتظرش خیره شد.
- به خودم مربوطه! بهتره دیگه واسه منتکشی نیای آقای فلاح!
اخمهایش در عرض چند ثانیه به طور غلیظی درهم رفت. تکیهاش را از دیوار گرفت و نزدیکش شد. یک دستش را در جیب شلوار بهاره کرم رنگش فرو کرد.
- نیومدم منتت رو بکشم. زنمی، یه هفته خونهی بابات موندی بسه. برگرد و اینقدر روی نروم خرسواری نکن.
از جملات تلخ و گزندهاش، آتش گرفت. تازه داشت کمی به این زندگی دلخوش میشد. میخواست با وجودش در زندگی کنار بیاید. چرا نمیتوانست رنگ آرامش را به خود ببیند؟ نیش اشک درون چشمانش غلتید.
- خیلی پستفطرتی حسام! همه فکر میکنن بهخاطر فروش خونه قهر کردم، به گمونشون یه دختر لوس و نازپروردهام که تاب روزهای سخت زندگی رو ندارم.
دست به سی*ن*ه بیقرارش گرفت و بغضش را قورت داد.
- اگه حرف بزنم... اگه حرف بزنم، همه خفه میشن، همه.
غباری از غم و استیصال، بر چهره مرد مقابلش نشست. کنارش روی لبهی تخت جا گرفت و کلافه، سرش را بین دستانش فشرد. به زور جلوی نگاهش را گرفت که به موهای نمدار پرپشتش چشم ندوزد. پشت این ظاهر فریبنده، یک دیو بود و نفسهایش، هوای اتاق را آلوده میکرد.
- تو باید بهم فرصت توضیح بدی.
پوزخند سردی، گوشهی لبش ظاهر گشت. نباید جلوی او از خودش ضعف نشان میداد.
- آره، همون اراجیفی که قبلاً هم بهم گفتی؛ گوشهام پره.
شاکی به طرفش برگشت. نگاه وحشیاش، عمودی و افقی صورتش را بلعید.
- شیوا تعادل روانی نداشت ماهی، قرص میخورد. من اون زمان بهش گفتم وابستهام نشو، سعی کردم از خودم دورش کنم... .
سریع به میان حرفش پرید:
- دروغ نگو! اون دختر بیگناه به خاطر وجود مردهایی مثل تو جونش رو از دست داد. چطور میتونی بدون عذابوجدان زندگی کنی، هان؟ چطور؟
دندان بههم ساباند. هر فرد دیگری این حرفها را به او میزد، لبهایش را میدوخت و حساب ماهبانو، سوای بقیه بود.
- من اونی نیستم که فکر میکنی.
آنقدر گرفته و خسته، این کلمات را ادا کرد که دلش قدری برایش سوخت. ساکت ماند. ذهنش به چهارشنبهی هفتهی پیش پر کشید.
آخرین ویرایش: