- Aug
- 349
- 3,915
- مدالها
- 3
در حیاط را بست و به ساختمان خانه خیره شد. خودش را برای یک بازجویی اساسی از سوی پدر آماده کرده بود. نادر هیچوقت تحمل دیر آمدنهایش را نداشت. متاسفانه مادرش هم بدتر از نادر پاپیچ میشد. جای شکر داشت که علی همیشه در این مواقع سکوت میکرد! آهی کشید و لخلخ کنان به سمت در سالن رفت. قبل از ورود انعکاس خودش را وارسی کرد چندان آرایشی به صورت نداشت پس کمتر مورد مواخذه قرار میگرفت. با بیحوصلگی وارد شد و نگاهی به دو رو اطراف انداخت صدای تلویزیون و عوض کردن کانال به گوش میرسید. در این خانه تلویزیون متعلق به شهرزاد بود حتی پدرش هم شکایتی نمیکرد. با لبخند ملیحی راهروی باریک خانه را گذراند قبل از دیدن شهرزاد گفت:
- سلام به مامانی.
وقتی وارد سالن شد شهرزاد با چشم غره نگاه از او گرفت و به تلویزیون داد و گفت:
- علیک سلام کجا بودی!؟
رویا با دیدن روشن بودن همهی لامپها همچنین دو فنجان قدیمی اما شیک مادر روی میز، لب زد:
- مهمون داشتیم!؟
- آره به لطف تو پلیسها ریخته بودند اینجا
تنش مورمور شد و شدت کوبش قلبش به هزار رسید تن صدایش از اضطراب درونش به لرزش خفیفی در آمده بود!
- چرا!؟ برای گونش! من که باهاشون حرف زده بودم.
- دوستت فرار کرده برای همین دوباره اومدن ببینند تو جایی رو بلدی که اون رفته باشه!
بیرمق روی یکی از مبلها نشست. شهرزاد تلویزیون را خاموش کرد و اینبار با لحن توبیخانهای گفت:
- این چه رفیقهایی که تو داری دختر! من هیچکدوم از دوستات رو قبول ندارم گونش که قیافش به معتادا میخورد این رفیقت نفس که هر بار میاد در خونمون با یکیه! ازشم میپرسم میگه پسر عمومه، پسر خالمه، ماشالله کل فامیل رانندشند!
- سلام به مامانی.
وقتی وارد سالن شد شهرزاد با چشم غره نگاه از او گرفت و به تلویزیون داد و گفت:
- علیک سلام کجا بودی!؟
رویا با دیدن روشن بودن همهی لامپها همچنین دو فنجان قدیمی اما شیک مادر روی میز، لب زد:
- مهمون داشتیم!؟
- آره به لطف تو پلیسها ریخته بودند اینجا
تنش مورمور شد و شدت کوبش قلبش به هزار رسید تن صدایش از اضطراب درونش به لرزش خفیفی در آمده بود!
- چرا!؟ برای گونش! من که باهاشون حرف زده بودم.
- دوستت فرار کرده برای همین دوباره اومدن ببینند تو جایی رو بلدی که اون رفته باشه!
بیرمق روی یکی از مبلها نشست. شهرزاد تلویزیون را خاموش کرد و اینبار با لحن توبیخانهای گفت:
- این چه رفیقهایی که تو داری دختر! من هیچکدوم از دوستات رو قبول ندارم گونش که قیافش به معتادا میخورد این رفیقت نفس که هر بار میاد در خونمون با یکیه! ازشم میپرسم میگه پسر عمومه، پسر خالمه، ماشالله کل فامیل رانندشند!
آخرین ویرایش: