- Aug
- 368
- 3,987
- مدالها
- 3
در حیاط را بست و به ساختمان خانه خیره شد. خودش را برای یک بازجویی اساسی از سوی پدر آماده کردهبود. نادر هیچوقت تحمل دیر آمدنهایش را نداشت، متأسفانه مادرش هم بدتر از نادر پاپیچ میشد. جای شکر داشت که علی همیشه در این مواقع سکوت میکرد! آهی کشید و لخلخکنان به سمت در سالن رفت. قبل از ورود انعکاس خودش را وارسی کرد؛ چندان آرایشی به صورت نداشت پس کمتر مورد مؤاخذه قرار میگرفت. با بیحوصلگی وارد شد و نگاهی به دور و اطراف انداخت. صدای تلویزیون و عوض کردن کانال به گوش میرسید. در این خانه تلویزیون متعلق به شهرزاد بود، حتی پدرش هم شکایتی نمیکرد. با لبخند ملیحی راهروی باریک خانه را گذراند. قبل از دیدن شهرزاد گفت:
- سلام به مامانی.
وقتی وارد سالن شد، شهرزاد با چشمغره نگاه از او گرفت و به تلویزیون داد و گفت:
- علیک سلام. کجا بودی؟!
رویا با دیدن روشن بودن همهی لامپها و همچنین دو فنجان قدیمی اما شیک مادر روی میز، لب زد:
- مهمون داشتیم؟
- آره، به لطف تو پلیسها ریختهبودن اینجا!
تنش مورمور شد و شدت کوبش قلبش به هزار رسید. تن صدایش از اضطراب درونش به لرزش خفیفی در آمدهبود!
- چرا؟ برای گونش؟ من که باهاشون حرف زدهبودم.
- دوستت فرار کرده، برای همین دوباره اومدن ببینن تو جایی رو بلدی که اون رفته باشه!
بیرمق روی یکی از مبلها نشست. شهرزاد تلویزیون را خاموش کرد و اینبار با لحن توبیخانهای گفت:
- این چه رفیقهاییه که تو داری دختر! من هیچکدوم از دوستات رو قبول ندارم. گونش که قیافش به معتادا میخورد، این رفیقت نفس که هر بار میاد در خونمون با یکیه! ازشم میپرسم میگه پسرعمومه، پسرخالمه، ماشالله کل فامیل رانندشن!
- سلام به مامانی.
وقتی وارد سالن شد، شهرزاد با چشمغره نگاه از او گرفت و به تلویزیون داد و گفت:
- علیک سلام. کجا بودی؟!
رویا با دیدن روشن بودن همهی لامپها و همچنین دو فنجان قدیمی اما شیک مادر روی میز، لب زد:
- مهمون داشتیم؟
- آره، به لطف تو پلیسها ریختهبودن اینجا!
تنش مورمور شد و شدت کوبش قلبش به هزار رسید. تن صدایش از اضطراب درونش به لرزش خفیفی در آمدهبود!
- چرا؟ برای گونش؟ من که باهاشون حرف زدهبودم.
- دوستت فرار کرده، برای همین دوباره اومدن ببینن تو جایی رو بلدی که اون رفته باشه!
بیرمق روی یکی از مبلها نشست. شهرزاد تلویزیون را خاموش کرد و اینبار با لحن توبیخانهای گفت:
- این چه رفیقهاییه که تو داری دختر! من هیچکدوم از دوستات رو قبول ندارم. گونش که قیافش به معتادا میخورد، این رفیقت نفس که هر بار میاد در خونمون با یکیه! ازشم میپرسم میگه پسرعمومه، پسرخالمه، ماشالله کل فامیل رانندشن!
آخرین ویرایش توسط مدیر: